تماشای رفتارت با آدم‌های دیگر، به طرز شرم‌آوری لذت‌بار است. رفتار تو و رفتار همه‌ی شما خدایانِ مشترک در یک‌تا نقصِ یک‌تا نبودن. عیبی ندارد، یک‌تا پرستی مد نیست. همان یک‌تا نقصی را می‌گویم که من برای پرستیدنتان، باید بتوانم پاکش کنم، جمعتان کنم، هرکدام را در تن و پیکره‌ی دیگری بجویم و بیابم و بنشانم. عیبی ندارد، شرک توی خونم نشسته، مدت‌هاست. آیات ابتداییِ سوره‌ی توبه هم خون مرا حلال کرده‌اند. اما تا به حال کسی اندازه‌ی تو عرضه‌ی ریختنش را نداشته، می‌دانی که.

انگار وقتی یکی نیستید، کوتاه ترید. اما باز هم تصورش را بکن، تو با آن همه جلال و جبروتِ کوتاه شده، از آدم‌های ضعیف و ترحم برانگیزی چون من، عذرخواهی می‌کنی... چه تصویر با شکوهی ؛ حتی بالاتر می‌روی و فرو تر می‌روم. آخ که مرا پخ کنی هم، پقی می‌زنم زیر گریه. زیر گریه نوشتن هم مثلِ زیر شلاق، سرودهای عاشقانه و وفادارانه خواندن است. پس خرده مگیر، بگذار سوگ‌واری‌ام را لای همین کلمات تمام کنم. پیش از آن‌که اشک‌ها رود بسازند و سربازانت را برای قبض جانم از نو پیش من بکشانند.

توی کتاب‌های دینی توی مغزمان کردند که باید خدا شویم، باید بخواهیم خدا شویم و بلافاصله بعد از آن می‌گفتند کسی خدا نمی‌شود. خب، عزیزم چه کاریست؟ من نمی‌خواهم تو شوم دیگر بیش ازین. من تاب این همه قوت را ندارم. تو در از دست دادنِ من همین‌قدر گنده و قدَری. در حالی که من مالِ تو ام، من از آن تو ام و اگر تو نخواهی، از دستِ خودم هم نمی‌روم. در حالی‌تر که تو همین‌قدر قدَر و گنده‌ای که هرگز از دستم نمی‌دهی. اما من چه؟ من در تلاشِ مثلِ تو گنده و قدَر بودن و مقابلِ تو مقاومت کردن، تکه تکه می‌شوم، له می‌شوم. ترجیح می‌دهم فرو تر روم و از دستت ندهم. ترجیح می‌دهم اندازه تو گنده و بزرگ و بلند نباشم اما نه تو را از دست بدهم، نه قطعه قطعه شوم. پس من خودم را له کنم و محکم بچسبمت؟ یا خودم را له کنم و ازت رو برگردانم؟ هدایت کارِ تو نبود؟ بود.