شوربختانه این تنها و آخرین پناهگاه منه که توسط هزار سرور و دیوایس چک میشه.
چراکه کشوهای من توی خونه امن نیستند.
- ۳۰ تیر ۹۶ ، ۲۲:۰۵
شوربختانه این تنها و آخرین پناهگاه منه که توسط هزار سرور و دیوایس چک میشه.
چراکه کشوهای من توی خونه امن نیستند.
وقتی تو توی هنجار ها و رمانتیسم ایدهآل و فلسفهی کمالت سکتهها میکنی، آنها زندهگی را فقط زندهگی میکنند.
از مهمونی بدم میاد، از فامیلامون بدم میاد، از صحبت در مورد زندهگی مردم به خصوص خودم که اگه تو عروسیم ام نرقصم خیلی خیط میشه بدم میاد، از صحبت در مورد چیزای گرون دست و پای مردم بدم میاد. از اینکه مبل خونهمون رو عوض کنیم وقتی کاملاً سالمه و راحت برای مد و مهمونایی که ازین به بعد قراره بیان بدم میاد. از مدل فوق کلاسیک مبلی که انتخاب کردن بدم میاد. از اینکه در مورد من صحبت میکنند و پُز دقیقاً نمیفهمم چیِ منو میدن بدم میاد. از موندن زیر بغل خیس و عرقی عمویِ بابا که سال تا سال نمیبینمش و اینکه جلو اینهمه بیشعور لپمو گاز میگیره بدم میاد. از این که زیر هزارلا شال خفه شدهم و در مورد موهام که تو عروسی چی بشه حرف میزنند میمیرم. از اینکه قدری بوس و ماچت میکنند که بوی آب دهن بگیری و دل و رودهت بپیچه به هم بدم میاد. از اینکه وقتی شروع میکنند به اظهار فضل زل میزنند توی چشمِ آدم بدم میاد. از اینکه وقتی میگم «بابا...» هرکسی غیر از بابا بر میگرده و چشم میدوزه به دهنم یا میگن «جان»، از این که تا از دهنم در میاد «دلسترو بده» چند نفر شیرجه میرن، دو تا دلستر و یه پاتیل یخ جلو م میذارن بدم میاد. ازاین متنفرم که دنبال یه دست آویزند برای تمجید ازت. شده سلیقهت توی انتخاب دمپایی ای باشه که دم دره. :/ از اینکه من ژنتیکی مهندس کامپیوترم و احتمالاً این رو که یخچالشون تو خونه دیگه بوق نمیزنه هم میتونم توجیه کنم،
مریضم.
دلم آدمها و چیزهای وفات یافته را طلب میکند...
کلماتم
فقط
پا نمیدهند.
اعطنی پااندازاً. :(
وقتی توی روشنایی اسکرین و ماجرای کتاب غرقم، توی تاریکی دور و برم گم میشم و شمال و جنوب و جای در اتاقمو یادم میره.
و اصلاً دوست ندارم ازین ابهام بیام بیرون، یککمی حس محدودیت و ابعاد مشخص اتاقو متزلزل میکنه.
این مزخرف، تازه جذابترین حسیه که این سه چهار ماه تجربه کردهم.
I tell myself in every way I won't be doing this again
And tomorrow's a brand new day
I remember less and less and mostly things that I regret
In my phone are several texts, from girls I've never met
And in the pocket of my jeans are only coins and broken dreams
My heart is breaking at the seams and I'm coming apart now
Now things are looking up, I'll find my shoes right next to the oak tree
And I'll get a bus straight into town and spend the afternoon
Looking around for the things that I left on the ground
I don't wanna buy what they're sellin' these days
Sayin' feelin' and fallin' is all a mistake, no, no
And why does everybody look at young hearts?
They started sayin', when you can't hide, run
When you can't run, hide
Started thinkin' love's a loaded gun
Nobody wants to fight
And when did we all start thinkin' that the world
- خدایا من کِی آدم میشم؟
.
.
.
.
ندا میاد :
... فردا صبح ساعت شیش و نیم.