گفتی که قربانم رفتی و خداحافظ
حاصل تنها مراوداتم که این روزها با آنتی بیوتیکهاست، حالت تهوع مدام است. وقتِ نفس کشیدن ندارم. سفت و سنگی و کمحس شدهام، مثل مرکز سینهی آدمکی که بار آخر در آغوش گرفتم.
شبها چراغهای نارنجی را روشن میکنم و حالا که دیگر هیچکس توی این خانه نیست، وسط هال میرقصم. توهم و هذیان، دو دوستِ قدیمیم، تماشام میکنند و گاهی ریز میخندند.
از سیگار و هر افیونی مدتهاست دورم. اعتیاد برای اشتیاقی که از مادرم برایم به ارث مانده، بیمعنی است.
زن ۲۵ سالهی عاشقی میشوم این سال که پوستش ترک ترکِ وحشت و درد از عشق و مرد است.
خرده لحظاتی قلبم میان بازوانی مهربان تپید و کمی آرام گرفتم اما فراریِ تکراریِ این خانه هم اگر نباشم تا ابد، آن کوچگرِ کولیِ یکجا نماندنی ام که پوستم خاطرهای موهومی از لمس ریتمیک نفس موقع ادای کلمات از دهان مردی دارد که وجود ندارد.
مردی که گوش میکند و حرف میزند. حرفهای خوب میزند. مردی که دیدن و فهمیدن بلد است. مردی که قدش از من بلندتر است و وحشیگری نفرتم از مردها را رام میکند.
روانکاوم قالم گذاشته و به سمینارها و جلسات نقد کتابش میرود. شاید مثل پدرم، ابدی کنسلم کرده باشد.
۲۵ سالم میشود و چهرهام توی عکسهام فریاد میزند از خودم بدم میآید. ولی من این سال، از همه آدمها بدم میآید. مادرم برام پیام گذاشته «حالا وقتی میفهمی که دیگه دیر شده از خوشگلیات لذت ببری» مشغول به ترقی در خارجه، که با همان آن سن و سال، مشکوک بودنش به چهرهاش، از عکسهاش میبارد.
یادم هست کودکی را، خیره ماندن به قوز محو و ظریفِ روی بینیش. به چشمم زیباترین آدمی بود که فرصت کردم روزانه ساعتها آنقدر دقیق تماشا کنم. رقص مادرم شاید با شکوهترین اجرایی باشد از زنانهگی که دیده ام.
از دلتنگی گریهام میگیرد. قلبم قسمت قسمت شده و ناگهان هر قسمتی گوشهای از دنیا افتاده.
هنوز برای حتی نزدیک شدن به عزیمت آماده نیستم. دلم میخواهد قبل از آن تنهاتر شوم. دلم میخواهد این تکهی آخر هم در دورترین قاره بیافتد و نرسیدنِ دستم به دستهاش حتمی شود.
دلم مرگ میخواهد و مرگ خمیازه میکشد از خستهگیش برای تماشای دو دلیِ مدیدم وقتِ کلمه کردنِ این درخواست.
غمگین نیستم، گناهکار و تائب و پشیمان نیستم. خزیدهام زیرِ پتو، در تاریکی و سردرد آوازی گوش دادهام و از «گفتههای یک سایکوتیک» خواندهام، هزار بار از خودم پرسیدهام که بیهدف، چه غلطی باید بکنم؟ و لذت بردهام. از آشفتهگی و درد لذت بردهام، همیشه آنجا فهمیدهام که زندهام و آزاد.
دستهای من به تنهایی عادت کردهاند. میتوانستند به گرفتنِ دستهای تو عادت کنند، اما شاید انتقام تو از من، همین بیاشتیاقیت، اعتیادت و وابستهگیت بهم باشد جانکم. شاید که رفتنِ من، انتقام تو از من باشد.
مثل هشدارِ ۹ صبح میمانی اولین باران پاییز را که خبر میدهی. اولین بارها که مینوشتم، اسمم کلیشهوار «دخترک پاییزی» بود، به غم و باریدن عادت داشتم، برای من انگار غصه و گریه واجب بود، در به جا آوری عبادت واجبم، لذت را هم جسته بودم. اما تو دیر آمدی و ناگاه، با شیوهای تهدید آمیز و خودخواهانه شادی را بر من واجب کردی. آنقدر ساده انگارانه خودشیفتهوار که باز دلم خواسته هرگز شاد نباشم.
دلم خواسته خودم را خواب کنم تا دستت را از صورتم نکشی، آن انگشتهای عجیب و آرام را که کوتاه اما مرگآور پوستم را لمس کردهاند.
اینجا آدمها از عشق هیچ نمیدانند. تنها از قانون و قانونشکنی لذت را جور کردهاند، مثل مخدری که استعمالِ علنیش عفت و سر به داری عموم گوسفندان را مخدوش کند.
همهی ما خوب میدانستهایم من فرقهای اساسی روی سرم دارم و این قرار بوده زندهگیم را قمار مدعی تری کند. اما من تمام سعیم را کردم که این را به شانه نپذیرم. من سعی کردم پدرم را دوست نداشته باشم و مردها را خر کنم که کافی اند و نیاز به اعمال جراحیِ زیبایی ندارند بدون آن که از آنها زیبایی هندسی نچرال و ژنتیکی را طلبکار باشم، میدانی؟
امسال را من اکثرا سربازِ تو بودهام اما تو با من میجنگیدی، دیر فهمیدم که اسیرِ تو ام و از هوسِ در بند دیدنم چشمهات که برق زد بارها، انگار که با چکمه دویدی روی چشمهام.
حالا خستهام. خوابم کاش ببرد اما چشمهام درد میکنند.
ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس
پیوندهای روزانه
بایگانی
- شهریور ۱۴۰۳ (۱)
- تیر ۱۴۰۳ (۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۳ (۲)
- فروردين ۱۴۰۳ (۱)
- اسفند ۱۴۰۲ (۱)
- بهمن ۱۴۰۲ (۲)
- دی ۱۴۰۲ (۲)
- آذر ۱۴۰۲ (۱)
- آبان ۱۴۰۲ (۲)
- مهر ۱۴۰۲ (۳)
- شهریور ۱۴۰۲ (۲)
- مرداد ۱۴۰۲ (۵)
- تیر ۱۴۰۲ (۱)
- خرداد ۱۴۰۲ (۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۲ (۲)
- فروردين ۱۴۰۲ (۳)
- دی ۱۴۰۱ (۲)
- آذر ۱۴۰۱ (۱)
- آبان ۱۴۰۱ (۱)
- مهر ۱۴۰۱ (۶)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- تیر ۱۴۰۱ (۱)
- بهمن ۱۴۰۰ (۱)
- آذر ۱۴۰۰ (۱)
- آبان ۱۴۰۰ (۱)
- شهریور ۱۴۰۰ (۱)
- مرداد ۱۴۰۰ (۱)
- تیر ۱۴۰۰ (۱)
- خرداد ۱۴۰۰ (۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۰ (۲)
- فروردين ۱۴۰۰ (۱)
- اسفند ۱۳۹۹ (۲)
- بهمن ۱۳۹۹ (۱)
- دی ۱۳۹۹ (۱)
- آذر ۱۳۹۹ (۱)
- آبان ۱۳۹۹ (۱)
- مهر ۱۳۹۹ (۳)
- شهریور ۱۳۹۹ (۱)
- مرداد ۱۳۹۹ (۱)
- تیر ۱۳۹۹ (۳)
- خرداد ۱۳۹۹ (۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۹ (۶)
- فروردين ۱۳۹۹ (۱)
- اسفند ۱۳۹۸ (۲)
- بهمن ۱۳۹۸ (۲)
- دی ۱۳۹۸ (۲)
- آذر ۱۳۹۸ (۲)
- آبان ۱۳۹۸ (۳)
- مهر ۱۳۹۸ (۳)
- شهریور ۱۳۹۸ (۲)
- مرداد ۱۳۹۸ (۸)
- تیر ۱۳۹۸ (۲۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۸ (۷)
- فروردين ۱۳۹۸ (۸)
- اسفند ۱۳۹۷ (۴)
- بهمن ۱۳۹۷ (۳)
- دی ۱۳۹۷ (۱)
- شهریور ۱۳۹۷ (۲۵)
- مرداد ۱۳۹۷ (۲۰)
- تیر ۱۳۹۷ (۹)
- خرداد ۱۳۹۷ (۱۵)
- ارديبهشت ۱۳۹۷ (۱۸)
- فروردين ۱۳۹۷ (۲۸)
- اسفند ۱۳۹۶ (۲۲)
- بهمن ۱۳۹۶ (۲۲)
- دی ۱۳۹۶ (۳۶)
- آذر ۱۳۹۶ (۲۳)
- آبان ۱۳۹۶ (۱۲)
- مهر ۱۳۹۶ (۱۶)
- شهریور ۱۳۹۶ (۸)
- مرداد ۱۳۹۶ (۲۶)
- تیر ۱۳۹۶ (۱۶)
- خرداد ۱۳۹۶ (۱۶)
- ارديبهشت ۱۳۹۶ (۱۴)
- فروردين ۱۳۹۶ (۸)
- اسفند ۱۳۹۵ (۲)
- بهمن ۱۳۹۵ (۷)
- دی ۱۳۹۵ (۵)
- آذر ۱۳۹۵ (۲۷)
- آبان ۱۳۹۵ (۱۶)
- مهر ۱۳۹۵ (۸)
- شهریور ۱۳۹۵ (۷)
- مرداد ۱۳۹۵ (۱۷)
- تیر ۱۳۹۵ (۱۴)
- خرداد ۱۳۹۵ (۱۴)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۱۸)
- فروردين ۱۳۹۵ (۱۱)
- اسفند ۱۳۹۴ (۴)
- بهمن ۱۳۹۴ (۳)
- دی ۱۳۹۴ (۵)
- آذر ۱۳۹۴ (۶)
- آبان ۱۳۹۴ (۱۵)
- مهر ۱۳۹۴ (۵)
- شهریور ۱۳۹۴ (۷)
- مرداد ۱۳۹۴ (۲۸)
- تیر ۱۳۹۴ (۳۵)
- خرداد ۱۳۹۴ (۴)
- فروردين ۱۳۹۴ (۱)
- اسفند ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۳ (۱)
- خرداد ۱۳۹۳ (۲)
- ارديبهشت ۱۳۹۳ (۲)
- اسفند ۱۳۹۲ (۳)
- بهمن ۱۳۹۲ (۷)