در طریقِ عشق‌بازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با دردِ تو خواهد مرهمی

اهلِ کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره‌رُوی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی