۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

برای ؟

برای کسی که نمی‌دونم.


نمی‌دونم کی هستی که داری تمام تاریخ این وبلاگ و همه‌ی حجم این چرت و پرتا رو زیر و رو می‌کنی و شاید باورت نشه که اصلاً حس خوبی ندارم اگه بفهمم کی هستی یا این‌که می‌شناسمت.

اگه یه کلام از من در مورد این کارت بخوای، اون "نکن"ـه.

قبل از این‌که از تصویر خودم توی ذهن تو بترسم و بخوام توجیهش کنم، یه توضیح بهت بده‌کارم ؛ من خیلی عوض شده‌م. همه‌ی این چیزهای افتضاحی که این‌جا نوشته‌م، من رو ساخته‌ن اما الآنِ من خیلی نزدیک نیست بهشون. منظور من بیش‌تر عمق و گستره‌ی "تغییر" و "تناقضات" وجودیِ منه و این اصلاً به این معنی نیست که من الآن افتضاح و داغون نیستم.

اما بعد از این، بگذار بهت اعتراف کنم که از این کارت متنفرم چون از گذشته و از خودم بیزارم و بابت این و این‌که چه اهمیتی برای تصویر خودم توی ذهن تو قائلم، توضیحی برات ندارم اما فکر کردم جالب می‌شه اگه بدونی حالا که همه‌ی این فضاحات رو می‌خونی و فاصله‌ت رو تا خودِ حقیقی و آن‌چه ازش اومده‌م کم و کم‌تر می‌کنی، اصلاً دوست ندارم ببینمت، باهات حرف بزنم و یا هر ارتباطی داشته باشم.

اینو پای هرچی می‌خوای بذار... می‌خوام بگم اگه دست من باشه، دست و پات رو می‌بندم تا من رو برای این‌قدر کوتاه‌قد و یا عجیب و مزخرف بودنم قصاص نکنی، من به حد کافی از خودم می‌کشم و با تو هم نظر هستم...

این‌که همه‌ی این‌ها این‌جا منتشر شده مونده‌ند و قراره آرشیو تکمیل بشه از تیکه‌های وبلاگای دیگه و این‌که دوست ندارم این طوری شخمشون بزنی، دلیل داره. و کاملاً متوجهم ابراز کردن احساسم نسبت به این کارِ تو چه‌قدر داغون و غیرمنطقیه. اما حداقل توی گفتنِ حرف دلم آزادم.



و اما برای کسی که کامنت خصوصی گذاشتی توی بهمن ؛

من وظیفه ندارم وبلاگِ دل‌خواه تو رو بسازم. علاقه هم ندارم راستش. نوشتنِ من این‌جا اون قدرا هم که فکر می‌کنی، هدف‌دار نیست. فقط می‌خوام بگم به من نگو چه‌طوری بنویسم، از چی بنویسم و چی کار بکنم، این‌جا تمامیتِ ارضیِ خودمه. می‌تونی راهتو بکشی و بری. اگه نری و هم‌چنان از این نظراتِ با عقل من جور در نیا بدی هم، مختاری. فقط داری به کاه‌دون می‌زنی، بگم.



+ پُستِ مزخرفی شد، می‌دونم.


passive-aggressive

میگوئل، از تو می‌پرسند که آخرین روزهای ۹۷ را چه‌گونه گذراندی؟ و تو همه‌ی آن کواسشن‌ها و فیلدهای خیلی بی‌رحمشان را (به لحاظ محدودیت کاراکتری) نادیده می‌گیری. اما دیر یا زود باید به این سوال پاسخ بدهی. برای قول و قراری که هرگز درست و حسابی به جا نیامد ؛ نه از بدقولی، بیش‌تر از ظرفِ کوچک و آوارِ بزرگ.
اما من به تو می‌گویم. گرچه که طرفِ قرار رفته باشد و هرگز باز نیامده باشد.
آخرین روزهای این سال برای من آرام‌تر و زیباتر از همه‌ی لحظاتش سپری می‌شود. سرد و بارانی و اشباع از دردهای تنی، روانی و دست آخر روان‌تنی.
با درد دندان و شقیقه و بوی میخک و پانسمان در تمام مجاری تنفسی و گوارشی‎ام، با بغضِ locked up در اندرونی و پرده اشکی که گرچه مدام پلک زدم، به همان مدامی خود را rebuild کرد. با معده‌ای خالی و قلبی لبالب... پر از دل‌انگیزیِ دل بریدن و پر از اندیشه‌ی مرگ. با سری نه خیلی پر از هوای تو اما گیج و مضطرب از این بِیتِ یکی مانده به آخر که
به لب رسید مرا جان و بر نیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
اما این لحظاتِ آخر اصلاً حساب نیستند. لحظه‌ای که از هر خری می‌آیی پایین و هرچیز را give up می‌کنی و هرکس را که بیرون مانده، در دل می‌نشانی و با همه گندهای وجود صلح می‌کنی. مثل من که توی این باران با یک لا قبا پشتِ درهای شیشه‌ای (که به مراتب از آن آلومینیومی‌ها شکنجه‌گر ترند) گیر افتاده‌ام و آن قدَر جسمم به تنهایی درد می‌کند که می‌توانم بنشینم این وسط زار زار گریه کنم و عر عر کنان همه غصه‌های دلم را با همه‌ی این آقاهای خسته‌ی لباسِ آچارفرانسه‌گی به تن، تقسیم کنم اما آرام نشسته‌ام توی گوشی‌ام این چرت و پرت‌ها را می‌نویسم و هر ازگاهی نگاه و تأییدی حواله می‌کنم به پیرزنی که با صدای خیلی زیر دارد می‌گوید دلش خوش بوده دم دمای بهار است و بالأخر می‌شود آبِ تگری خورد و این هوای سرد حسابی دل‌سردش کرده.
خلاصه که شمایلی آرام‌تر و برخوردی بالغانه‌تر از اینی که این لحظات تحویلِ دنیا می‌دهم، از من ندیده‌ای ؛ از من در مورد تمام این دوازده ماه بپرس تا بگویم من همان کولیِ چهارساله‌ی سختم.
اما تو نه هستی و نه اهل سوال پرسیدن...
ولی من تو را روی صندلی تنهایی‌ام می‌نشانم و بی‌وقفه می‌گویم. همه‌ی لحظات این دوازده ماهِ لعنتی را با تو گفته‌ام. تو حتی نگاهی از آن همه شکوه و زیبایی به من صدقه نداده‌ای. عوضش یک عالم نگاه نصیبم شده که خوب نبوده‌اند و... 
ادامه مطلب

My petrified heart won't stop thinking of you...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

I'm begging you, please don't go

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید


ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

پیوندهای روزانه
بایگانی