The Faded

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

بایگانی

۱۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷

من باید برگردم به شکم مادرم. باید برگردم به جایی که بوده‌م. این یه اسمی داره که من یادم نمیاد و یه دیسکریپشنی... اما مهم تر از اونا، منم که توی اشتباه ترین جای ممکن ایستاده‌ام، خزه روم روییده، کبوتر روم بچه کرده... من درخت نیستم. سنگ شاید...


  • ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۲۷
  • روشنا

There's a price to pay

دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۲۱
  • روشنا

هم اتاقیم رو می‌گم

يكشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷

دنیا با انگشت فـ.ـاکش چت می‌کنه.





چه کنایه‌آمیز....

  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۴۶
  • روشنا

Doesn't matter where you are

يكشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۴۴
  • روشنا

شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۷

درس نمی‌گذارد کتاب بخوانم و کتاب نمی‌گذارد درس بخوانم و آخرش از بی‌تقوایی و با گردنی که به قول بابا «ژنتیکی» کج است، ازین جا مانده و از آن جا رانده، می‌نشینم به میانه، زار می‌زنم ؛ این بهترین کاری که بلدم..

  • ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۳:۱۳
  • روشنا

زیباترین معشوقه

جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷

وقتی «چشم‌نوازی» از ازل تا به ابد ارزش بوده و هست و خواهد بود...

  • ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۵۵
  • روشنا

نمی‌شناسمتون که؟

پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۷

تو فکر می‌کنی منو می‌شناسی ولی به خلافش اعتراف می‌کنی. خب نکن. نکن با من. نکن.

  • ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۶
  • روشنا

یک دو قدم دورتر ک

پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۷

[خب تو ام یک‌کمی] پیش بیا پیش بیا پیش‌تر
تا که بگویم غمِ دل بیش‌تر...


  • ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۶
  • روشنا

پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۷

احساسِ بیهوده‌گی ما را و اسراف‌کاری، معناگراییِ هستیِ ما را
بارها و بارها به کشتن می‌دهد ولی ما زنده‌ایم و برای هستیِ ما انگاری شرمساری نهایتی ندارد.


گور خود را در توهماتِ اغراق‌گرمان از خوبی‌مان کنده‌ایم اما همه خوبی‌ها را یک‌سر به گور خود خوابانده‌ایم و خودمان روی زمین مستانه می‌خرامیم و به بانگ خران آواز می‌خوانیم از اشعار شیوخی که عمری گفته‌اندمان مقصودشان از می و می‌خانه، خدا و مسجد است...

به نحوست دچاریم و به آن بی‌اعتقادیم... آه ازین رنگ‌ها و امان ازین فریب‌ها...

  • ۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۳
  • روشنا

يكشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۷

چرا تو نمی‌مانی تا یک دل سیر برایت بگویم همه‌ی آن چیزهایی را که نمی‌گویم؟
چون تو هنوز کمی. چون تو در حد من نیستی!... آخرش همین جمله است که ما را خاک می‌کند. تو را وقتی که آن کتاب غیر درسی را در آغوش گرفته‌ای و در یک‌صد نظرِ زل زده به من بی‌پروایی.

تنها چیزی که من از تو بلدم این است که با کلمات خوب برخورد می‌کنی ولی تو چه‌طور توانسته‌ای پیدایم کنی این‌قدر زیبا که پیدا کرده‌ای...

به چه چیز دل خوش کرده‌ایم ما؟ قناعتی که ندارم؟...

  • ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۳۶
  • روشنا

هنوز نمی‌دانم

يكشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۲۹
  • روشنا

يكشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۱۵
  • روشنا

high

جمعه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۷

سر صبحی خوابت را دیدم... زیبا بودی اما بدخلق... زیبایی‌ات را می‌پرستیدم و از داشتنت چنان ذوقی داشتم که نمی‌توانستم از بدخلقی‌ات گله‌مند باشم.

مغرور بودی، حتی نگاهم نمی‌کردی... اما می‌شناختمت... اما مطمئن بودم دوستم داری.

همه‌ی کارهایی را که می‌کردم تا کمی توجه ببینم، نادیده می‌گرفتی و هیچ کوتاه نمی‌آمدی... اما ناامید نمی‌شدم. نمی‌دانم چرا این طور دنبال نگاهت می‌دویدم و این طور قشنگ بودی و این طور نگاهم نمی‌کردی..

بیدار که شدم، از اثر حسِ داشتنت، یک ربع روی تخت بی‌حس بودم و ذوق زده. سر میز صبحانه گفتم خواب خوب دیده‌ام اما هرچه اصرار کردند نگفتمت...

کم کم  یاد بی‌توجهی ات افتادم و از آن همه اصرار خودم تعجب کردم و

ازین رویا... عاقبت ما به خیر شود...

  • ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۲۷
  • روشنا

جمعه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۷

در اکثر لحظات مکافات‌گون زنده‌گی من می‌تونم داوطلبانه برای اشلی بمیرم تا جنازه‌م رو برداره ببره. عوضِ مال جین. حتی اگه بی‌نهایت بار درخواست کنه. بحث مرگ و خلاصی نیست. بحث لذت مرگه. این که حاضر بشی هزار بار زنده بشی بعد از نه‌صد و نود و نه مرگ تا برای هزارمین بار لذت مرگ رو ببلعی. یه جایی فروید داره با یونگ یه بحث مزخرف و معروف در مورد انگیزه‌ی پدرکشی و داستان نمادین آمنهوتپ می‌کنه که از مریضی می‌افته زمین و می‌گه آه که چه دل‌پذیر است مرگ... اند سامتینگ لایک دیس.

  • ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۳۰
  • روشنا

جمعه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۷

یک زمانی هم از اردی‌بهشت بیزار بودم... یک زمانی هم اردی بهشت من تو بودی. برای من اردی بهشت یک دروغ شیرین است. برای من اردی بهشت یک درد خواستنی ست. برای من اردی بهشت همه‌ی آن چیزهایی‌ست که هر زمان فکر کرده‌ام دارم، خیال پردازی کرده‌ام و هر زمان به داشتنش طمع کرده‌ام، خودم را فریب داده‌ام. اردی بهشت برای من یعنی تو... تویی که تن‌های بسیار داری و تنهام بسیار می‌گذاری و حرفه‌ات باز گشتن موقعِ اسیری توی ناجورترین چاله‌های زمان است...

  • ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۱۳
  • روشنا

جمعه ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۷

وقتی سه نقطه‌ها زیاد می‌شن انگار یعنی ناگفته‌ها زیادن ولی نمی‌دونم چه‌طوری باید گفتشون، نمی‌دونم به کی باید گفتشون، نمی‌دونم کارکرد گفتنشون چیه... فقط می‌دونم ای کاش ازین حال بیام بیرون...

  • ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۵۰
  • روشنا

نیامدن

جمعه ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۴۵
  • روشنا