احساسِ بیهودهگی ما را و اسرافکاری، معناگراییِ هستیِ ما را
بارها و بارها به کشتن میدهد ولی ما زندهایم و برای هستیِ ما انگاری شرمساری نهایتی ندارد.
گور خود را در توهماتِ اغراقگرمان از خوبیمان کندهایم اما همه خوبیها را یکسر به گور خود خواباندهایم و خودمان روی زمین مستانه میخرامیم و به بانگ خران آواز میخوانیم از اشعار شیوخی که عمری گفتهاندمان مقصودشان از می و میخانه، خدا و مسجد است...
به نحوست دچاریم و به آن بیاعتقادیم... آه ازین رنگها و امان ازین فریبها...
- ۹۷/۰۲/۲۷