ای دعاگو آن دعا را بازگو
- آ...
- دم مزن! تا بشنوی زان آفتاب
آن چنانند در کتاب و در خطاب
دم مزن تا دم زند بهرِ تو روح
آشنا بگــذار در کشتیِ نوح
- بینوا گردی ز یاران وا بُری
خوار گردی و پشیمانی خوری
- بختِ ما را بر درید آن بختِ او
تختِ ما شد سرنگون از تختِ او
- بدت گویند بدگویان..
- نکوگو را و بدگو را نمیدانم، نمیدانم!
- تو را آن صورت غیبی به ابرو نکته میگوید
- که غمزهی چشم و ابرو را نمیدانم، نمیدانم
منم یعقوب و او یوسف که چشمم روشن از بویش
اگرچه اصل این بو را، نمیدانم، نمــــیدانم
- ز دست و بازوی قدرت به هردم تیغ میبُرد
- جهان گر رو ترُش ارد،
چو مه بر روی من خندد
که من جز مهرِ مهرو را نمیدانم نمیدانم نمیدانم...
- بارالها بار الها بار الها...
- به دام حلقهی ذکرم چه میخواهی؟ چه میجویی؟
مرا با حلقهی ذکرش که بازاااری دگر دارم...
صواب اندیش میگوید که ترکِ عشقِ خوبان کن
من این کارِ خطا هرگز کنم! عقل اینقَدَر دارم؟
خیالِ روی شمس الدین مرا تا مونس جان شد،
نه در اندیشه ی شمسم
نه پروای قمر دارم
+ گر تو خواهی که شقاوت کم شود،
جهد کن تا عشق افزون تر شود
+ عارفان زآنند دائم آمنون،
که گذر کردند از دریای خون
+ در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغرصفتانِ زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی، ز کشتن مگریز
مردار بوَد هرآن که او را نکشند
- مرا آن دلبرِ پنهان همی گوید به پنهانی :
به من ده جان به من ده جان! چه باشد این گران جانی؟
+یکی لحظه قلندر شو، قلندر را مسخر شو
سمندر شو سمندر شو در آتش رو به آسانی
+ در آتش رو در آتش رو در آتش دو، به ما خوش رو
که آتش با خلیلِ ما، کند رسمِ گلستانی!
نمیدانی که خارِ ما بود شاهنشهِ گلها؟
نمیدانی که جامِ ما بود جام مسلمانی...
+ مسلمانان مسلمانان! مسلمانی مسلمانی!!
+ کنون دوران جان آمد که دریا را درآشامد
زهی دوران!.. زهی حلقه!.. زهی دورانِ سلطانی!...
مدینهی من... مدینهی مخروبهی من...
شرح میخواهد بیان این سخن،
لیک میترسم از افهامِ کهن... فهمهای کهنهی کوتهنظر...
- ۹۵/۰۹/۲۶