The Faded

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

بایگانی

این همه را

يكشنبه ۰۳ مرداد ۱۳۹۵

حتا توی اوج سرخوشی، یک چیزی توی من هست که می‌خواد با تمام توان گریه کنه.

درست اون وقتی که خودم متوجه می‌شم چه‌قدر خوشم.
 
هرچه‌قدر که توی مفهوم عشق عمیق‌تر می‌شم، کم‌تر می‌گیرم.
هرچه‌قدر که توی شعرهای آهنگ‌های عاشقانه...
 
و هرچه این شعرهایی که من بلدم عاشقانه‌ترند، نا زیبا ترند...
این برای من کلیشه‌زده یه تعبیر خیلی عجیبه.
 
هرچه‌قدر که می‌گذره سنگین‌تر می‌شم و من دارم توی هذیاناتم غرق می‌شم.
 
من میان هوش‌یاری و بی‌هوشی
میان دنیا و تو
میان حقیقت و مجاز
میان بیداری و رویا
مونده‌م.
رها شده‌ام من انگاری
روی مرز دنیای تو و دنیای خودم.
 
انگاری من وسط جنون مولوی و درد بی‌عشقی رهی معیری،
یا بین سلیقه‌ی کلاسیکم و موسیقی نو،
یا بین داستانم با ه‍ و محبت ابوجمال،
شاید هم بین زمین و زمان و
دنیای کوتاه خودم و دنیای بالای تو
به سقوطِ آزادم...
 
این انگار فقط تندتر پیش می‌ره.
انگاری نهایت نداره.
 
هیچ لب‌خند و نگاه و دست و مهربانی ای برای من
قسم می‌خورم
مثل مال تو نیست.
 
 
 
 
-تمام نمی‌شود این کابوس..
  • ۹۵/۰۵/۰۳
  • روشنا
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.