برداشت آخر
دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴
ماهْ، جامهی سرخ غروب را از چاکِ افق میدرد ؛
و تو،
بر صفحهی نگاه داغ و پیشانی تبدار من نقش هذیان میکشی.
یخ میکنم
و عرق میریزم.
تو نمیفهمی
که میشکنی
عهد زبان را
عهد دل را
پردهی حرمت را
[و این وسط ها،
الکی
دل را]
تو نمیفهمی
مُهر زبان من را میشکنی
من را به حرف میکشی
و اما
همان ها را
باز هم نمیفهمی!
تو مادر مسائل باش
و من فرزند مفاهیم واژهها،
همچنان سفیه،
خواهم شکست
و خواهم گذاشت
تو و توها را
بعد از گذارتان
از تمامیّت قلبم.
قلب من!
من قلبم را گذاشتم وسط
و تو کاسهات را
ما چه دوریم
و من چه بَد
چون
«همه که بد نمیشوند»
آن هنگامی که از «بعد از تو» با من میگویی
از تنهاییات نگو
زخمهای محبت من را واکاوی نکن.
آری من فرزند کودن مفاهیم واژهها، همچنان سفیهانه مسائل را به مسلک خودم تا عرش میبرم
و تو با کوتاهترین راه زمینی حلشان کن
که من اهل زمینم
و تو لابد آسمانی.
- ۹۴/۰۷/۲۰