برینگ ایت بک
سه شنبه ۰۹ آبان ۱۳۹۶
یک شعری توی ذهنم هست که یک طورهایی میگوید ای دلِ بیسامان، هرجا نشستی و زیبا رویی دیدی، خودت را باختی و کم کم دیوانه میشوم چون به خاطرِ به خاطر نیاوردنش دیشب تا ساعت یک بیدار بودم و امروز صبح که معصومه در را محکم کوبید و رفت، هی سعی کردم به ذهنِ هنوز بیدار نشدهام تلقین کنم از یک قدمیِ موضوع مذکور هم نمیگذری ها! میگیری مثل آدم میخوابی! ولی این بیداری ای را به دنبال آورد که تا همین الآن دستانش را گذاشته دو طرف سرم و فشارم میدهد و این ها همه سرِ به خاطر نیاوردن یک بیت نیست ؛ همهش به خاطر خودِ بیت است. خودِ ماجرای بیت.
آل دیز بروکن پیکچر فریمز... آیم سیک ات یور فیس! بات کن'ت لوک اوی... هَو کن آی اسلیپ وِن یو'ر اَوت ذِر ویت آل مای لاو؟
- ۹۶/۰۸/۰۹