به پهنای سطرها
چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۵
درست نمیدانم چه میخواهم از کلمات. چرا میخواهم حتمن خوانده شوند.
و درست نمیدانم پیش کدام چشم بتوانم بیپرده و بیپروا از لا به لا شان اشک بریزم.
و خوب میدانم که هرگز نخواهم فهمید چرا چشمان تو طالب جمع کردن اشکهای من، آن هم از دست و بال کلمات، بودهاند.
تو گم نشدهای. منم
که تو را گم کردهام.
مدت هاست.
- ۹۵/۰۹/۱۷