بیداری
دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴
این وقت شب،
اون قدر خالی ام
که بشه از انعکاسِ «فوت» توی وجودم
برای پرتاب شدن به دورها،
توفان ساخت.
و اون چیزی که نمیذاره بخوابم،
دلتنگی
یا اون چیزها که در افسانههای کلاسیک میاد
یا در عاشقانههای ملتهب،
نیست.
وجدانِ انجامِ
تکالیف هندسهایه
که با تمام خستهگی و عطش خواب
نمیذاره از روی پاسخنامه، حتا فکر کنم.
درست به اندازهی واقع گراییهای محمود دولتآبادی توی «روزگار سپری شدهی مردم سالخورده»،
تلخ.
چیزی که از همین الان اشک منو در میاره
وقوع حتمی شک خانوم جمالیه
و نمرههایی که بهم نخواهند داد به خاطر «پیچیده فکر کردن» یا اتهاماتی بس بیجا و تکراری برای هر سوالی که سر کلاس حل میکنم.
و اصلن کسی نفهمید روز به روز، هندسه به هندسه، شوق و تلاش من برای حل سوال سر کلاس و نمرهی کلاسی چهقددددر پس رفت. برای سوالایی که حل کردم و هرگز نمره شونو نگرفتم.
-_-
و این رنج شبانه،
دسترنج یک ماه و نیم خوابیدن و کم کاریِ خودمه.
و اصلن دلیل بر این نیست که فردا از کلاس هندسه بیرون نندازنم، یا به نحوی پایمال نکنن خودمو!!
پس بشین با امید بر پروردگارت،
هندسه بنویس،
قشنگترین درس بعد از فیزیک :)
که بدترین نمره رو توش اوردی بعد از حسابان :)
دانش آموز ریاضیِ
خر :|
- ۹۴/۰۸/۱۸