تو کویتیپور گوش میدی و با هرچیز کوچیکی عصبی میشی، حرص میخوری و هی دست میکشی به ریشات و جزئیات محدود آب دوغ خیارت رو این ور و اون ور میکنی و از خنده کف و خون بالا میاری و از من میپرسی : دل، بیقراره؟
میگم دل شما هست مگه؟ یادت میره از من جواب سوالت رو بپرسی، برای دلت هوا دار جور میکنی و من نمیخوام بذارم، اما تو خواب دیدی من دامنِ گلگلی پامه و زلف در باد رها کردهم...