بیست و پنج
شنبه ۰۳ مرداد ۱۳۹۴
آنقدری حرف دارم برای نگفتن.
قدری حرف مضاف دارم برای هیچ. برای بیست و پنج... برای ادامه. برای چه چیز؟
اما خستهگی! بیانم را پس بده. کلماتم را پس بده. همیشه حرفی برای گفتن داشتهام. همیشه. هرگز نظرم ممتنع نبوده حتا اگر...
میخواهم بگویم افتادهایم گیرِ زیادهروی توی دیدن و گفتن. افتادهایم گیر لغو. أین المفر یا عزیز؟
تو گفتی : ففرّوا الیه ...
و نافلهها قضا شدند، قضا شدند و آخر قضا نافلهها را پس زد مثل سیلی به وجه سرخِ آدم.
این روزها هنوز سوال دارم. نه دیگر از دلیل. از معلول سوال دارم ؛ از جبــر!
و کجا بیابمت آخر پشت این حجمِ تهوع آمیز تناقض؟ میان تکه تکههای دلِ گرفتهام ای جبار؟ یا در تنگنای آغوش تهیِ آن دلِ تنگم برایت؟
پشت این جملههای خراب و بلند و مضاف الیههای جاری تا ابد... بیان نمیخواهم، قلم نمیخواهم. تو بیا، من چه بخواهم. من اصلن هیچگاه یاد نگرفتم بنویسم. این اقرار عجز من را نمیشود گذاشت پای تواضعی که ز میگوید. رنج ما اینجاست آخر أین المفر از این توهمات که آرام آرام رخنه میکنند در تار و پود پردهی یقینِ ضمیر ما؟ کجا بروم برای خلاصی از این زنجیر عُجب، از این تواضع تحمیلی که زد و زد و نخورد؟
خوردم. قدری کوچک شدهام که باورم ذرهبین را هم شرمنده میکند از توان.
زخم من تشنهتر از شمشیر است...
...
غُر نزن. فقط از آن آغاز اجباری نگو.
غر نزن.
برداشت سوّم
هراسِ ما از هیچ نیست.
[هَمَه رِ خاموش کن مسلمون. برق ندارمه. نَوینّی؟*]
اضافات :
*نوینّی = نمیبینی :)
- برای ما نوشته بود : بگو بازم هوامو داریو مثه همه منو تنها نمیزاریو...!!
مغزم درد گرفت بس که فکر کردم. خب ناکس من دایناسورم! نمیفهمم الفبای موسیقی تو رو.
- ۹۴/۰۵/۰۳