خواهرم امروز رفت

خواهرم امروز رفت

توی خواب و بیداری. آن‌قدر قانعانه (قانع) و بی‌انصافانه و غم‌بار که وقتی بیدار شدم، فکر کردم رفتنش را خواب دیده‌ام.
بیدار شدم ولی انگار یکی پایم را برداشته بود. انگار تکه‌ای از قلبم که آویزان بود، در نهایت کنده شده بود.
بالأخره ایستادم. رفتم بیرون. بقیه را دیدم که لنگ لنگان لب‌خند می‌زدند. هیچ کس هیچ نگفت. انگاری که ما همه‌مان از اول این‌طور ناقص و شل بوده‌ایم و منافق. چنان‌که سحرآمیزیِ لب‌خند را از رو ببریم...


تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

پیوندهای روزانه
بایگانی