شاید من همیشه یک داستان ناخواندنی بیاستعداد باشم.
شاید!؟ رفیق، از اولش هم میشد سرِ جانم این را با من شرط بست! میشد ولی کسی جویا نشد!
میدونی؟1 گاهی مهرهی روزگار زیر خط احتمالات میخزد، طوری که نیم درصد هم پیش بینی نمیکنی اعمال جراحی زیبایی دنیای امروز بتواند قیافهای را چنین تغییر بدهد. ولی داد. احتمالات چه غلطی میتوانند بکنند برای ما حالا؟
امشب مطمئن شدم کسی نخواهم شد. امیدوارم. شاید کسی نبودن حداقل برای آدم، برای بشرِ جاودانهگی طلبِ کلهخر که از پس رد کردن لذتِ یک«یه قل، دو قُل» بر نمیآید و نداهای درونش به راحتی دخلش را میآورند، حداقل بهشتی در پیش داشته باشد. آن تهها ؛ جایی مثل قعر جهنم، حالا بهشتش!2
زیاد داد نزدم.3 چادر را کشیدم تا دماغم، سرم را فرو کردم توی مفاتیح و فقط کمی کلمات را کج و کوله کردم و صفحات را موج دار. یک کلمه هم نخواندم. برای اولین بار حس میکردم ذهنم آنقدری خسته شده که نای دویدن برای پیدا کردن توجیه ندارد دیگر.
نه اینکه از دلتنگیش هذیان بگویم، قاتل اعتراف کرده.
برای داغدیدهای که شکنجهی مظنون هنگام بازجویی در کشورش مجاز است، شاید هیچچیز بدتر از این نیست که قاتل بیاید با لبخند اعتراف کند.
نه من بهارم، تو زمین
نه من زمینم، تو درخت
ناز انگشتهای تو... فقط به بادم داد.
فقط کمیل هنوز خیلی قشنگ بود. خیلی. افتتاح هم.
مثل من و تو بود ؛ فقط کمی بسیار واقعیتر، درستتر. تمیزتر از این نیست!
من هیچکس نخواهم شد.
.
من همین یک نفس از جرعهی جانم باقیست
آخرین جرعهی این جامِ تهی را
تو بنوش4
پینوشت :
1. این حالت عامیانهش نیست...
2. طور دیگر.
3. کمی زدم. کمی گند زدم به ادامهی ادا و اطوارِ بیخیالی و سبکسری. کمی خودم شدم. کمی بیشتر از خیلی گند زدم.
4. فریدون مشیری. (با فرض تغییر هویت آن منِ متکبر به «ما»)
- مسخره نیست در آستانهی تموم شدن 17 سالهگی، عشق پیری رو فقط یه شگرد بچهبازی مسخره ببینی. [اسمایلی حضرت نوح! :دی]