ذکر شبانه
دوستت دارم
آن هنگام که روز را از پوستهی شب سلاخی کنند.
دوستت دارم
در گوشههای آواز دشتی.
دوستت دارم
در زخمهای انگشتان سوزنزنان گرسنه.
دوستت دارم
در اخمهای معترض به سرکشی آفتاب.
هنوز همآنقدری از مرگ میترسم که
تو را دوست دارم.
دوستت دارم
وقتی چشمهایم از بیخوابی هذیان میشنوند.
دوستت دارم
وقتی حقارت هرگز جز از فکر تو درآغوشکشیدنی نیست.
دوستت دارم
وقتی هنوز از میانه سطورم معلوم نیست کِی تو را خوانده یا نخواندهام.
دوستت دارم
وقتی امیالم به شرق و غربند و مشغولند به تحمیل شرم بر پیشانی واژهی تناقض.
دوستت دارم
آن هنگام که مغز خستهام در لهیبِ تب آشفتهگی و پرسشهای بینهایت میسوزد.
دوستت دارم
وقتی از نترسیدنهایم میترسم.
دوستت دارم
وقتی قدر مرگ تنها م.
دوستت دارم
وقتی شکست میخورم، میافتم، کتک میخورم و
یآدم میآید از کجا خورده و افتادهام.
دوستت دارم
وقتی این آواز شبانهی من را کسی وزن و آهنگ نمییابد...
- ۹۵/۰۳/۲۵