The Faded

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

بایگانی

معرض در اشک خطر هاست*

شنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۵

نبودنت امروز مثل دروغ های مسلسل وار کودکی بود که از بی ارتباطی و تناقض بیش تر به جوک می مانند.

دروغ های چشمان من و خنده های روی لبت اما، چه قدر شبیه ماهرانه ترین دروغ تاریخ است.

شبیه بهشت نیست این جا. ابلیس نیست تلخی من. وعده ی شیرین نیست استمرار لب خندت. ابَویِ بنی آدم نیست گوشه ی ابروی تو که دلتاش به صفر میل کرده از بی چیزی.


حرف هایی را که از دهانه ی حلقم لب ریز بودند،
آن بی نهایتی که با این همه دور زدن میدان نیلی و بالا و پایین رفتن جهانتاب فقط کمی خلاص کرده تشنه گی بغض مرا،

اشک هایی که وحشیانه از روی چشم کنده ام و رگ های دردناک گردنی را که مدام کشیده ام از افسار تا ادامه به راه بی انتهای کوچه ی علی چپ،

درد ساکت و با طمأنینه ی مغزی را که توی این قحطی مشغول انتقام گرفتن از دست های من است،

تصویر دست های مستأصل فرشته ای را که شبیه دروغ های خودِ آدم شده وقتی فرزندش می خواهد زیست بداند،

...

همه را

این همه بی چیزی را

...



من نمی دانم...

نمی دانم به کجا ببرم که به نگاه مهربان مادرم نه...


شبیه دروغ می مانم. برای رنج بی کران مادرم. برای تعاریف پدرم. برای دلم.

مثل زرده ی لخته دار آخرین تخم مرغ توی یخ چال برای سی صد نفر مهمانِ یک هویی.


دنبال چیزهایی می گردم که روزیِ پیغم بران است و گاهی از نرمی های پیکر رقاصه ی بلاندیِ کازینو.


یک عالم حرف دارم.

از من تصویر دارند.

از من از پشتِ در کلاس، توی دفتر برنامه ریزی تصویر دارند. تصویر غم دارند. تصویر دست های آویزان، تصویر توجیه، تصویر حاضرجوابی، تصویر عجز، تصویر اشکال گرفتن از سیستم، تصویر همیشه نارضایتی.


جز «راست می گویید» و «حق با شماست» آخر کی چیز دیگری وارد بوده در تاریخ این سرسپرده گی اجباری؟


مرزها محو شده اند. همه صفات، همه موقعیات، همه زجرهایی که کشیدیم قاطی شدند.


مثل گناهی می مانم که در حق جزاش اجحاف شده.


حتا دیگر نمی پرسم چرا همیشه باید داستان ها سهم من باشند.


حتا دیگر غیبی غیب نمی گوید.


حتا دیگر سواد و مغز من زیر علامت سوال نیست.


حتا دیگر توجیهی در دست ندارم.


حتا دیگر مخالف امواج پارو نمی زنم.


من بی گناهی نمی خواهم. من تایید نمی خواهم. من کمک نمی خواهم. من جمع نمی خواهم. من حل شدن نمی خواهم. من توی این درد ساکنم. من هم خوردن نمی خواهم.



چیزی که من می خواهم، صادقانه ترین عذرخواهی بشر است،

عذر مرا بپذیر و «ولم کن».




*خطرِ اشک ها معرض در است.

  • ۹۵/۰۱/۲۸
  • روشنا
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.