نهم - سیکلِ معیوب
این طوری پیش میره که هربار از سر دلسوزی یا چیزی که فکر میکنم دلسوزیه، باهاش صحبت میکنم، با تمام روح و جانم لذت رو از کلماتِ خوبش میکشم بیرون در حالی که میدونم این بیشتر خوانش منه که از کلمات عادی اون متفاوته و به "تو میس بنداز ؛ من زنگ میزنم"هاش در حالی که میدونم شدیداً نباید، دل میبندم و با عذاب وجدان و انکار مراقبتهاش رو تمام و کمال قبول میکنم و از مغز خودم برای وا دادن توی «این موضوعِ خاص» به بهونهی «شرایط حساس کنونی» بهرهکشی میکنم تا محکم میخورم به دیوار کلمات بدی که همهچیز در برابر بدیشون خلع سلاحند و چیزی نیست که بتونه اونا رو بهتر جلوه بده. بعد اون یه لبخند کثیف میزنه و توی لفافه میگه "عقل تو مال منه" و بیرون لفافه اضافه میکنه "دتس عه فکت گرل. یه ؛ یو نو" و من پناه میبرم به آغوش ناامنش و التماسش میکنم تا بیشتر عذابم بده و این یه پترنه. این یه راهه. راهیه که من میرم. یه نوع آسفالتیه که کف همه جادهها و خیابونا و کوچهها و راهروهایی که من میرم خودشو حروم کرده.
- ۹۷/۰۵/۰۷