وارونهگی
بهم گفتن توی کارت تبریک بنویسم چون خوش خطم. تعجب نکردم. گرفتمش و بی هیچ حرفی توش نوشتم. نفهمیدم برای تو نوشتم یا بقیه که دلشون میخواست اون تبریک خوش خط باشه و براشون مهم نبود خط کی باشه و چه شکلی باشه...
من بد خط دنیا اومدم. وقتی نقاشی میکردم همهش بهم گیر میدادن که از خط نزن بیرون ولی نمیشد. نمیتونستم انگشتای دراز و ولم رو کنترل کنم انگار... اشکم در میومد که انقد این اشکالو همه و همه از رنگ آمیزیم میگرفتن.
وقتی میرفتم مدرسه فکر میکردم خطم از همه بهتره و خط خواهرم عین قورباغه ست :دی ولی تقریباً همه توی برعکسش اتفاق نظر داشتن! کلاس پنجم اتود گرفتم. اونم آخر سال! در حالی که توی مدرسه به بچه هایی که خطشون به یه خوانایی و نظم مطلوبی میرسید، از چهارم اجازه میدادن عوض مداد با اتود بنویسن.
ازین که بقیه زیبایی هایی رو که توی خطم میدیدم نمیدیدن حرصم در میومد ولی به خدا واگذار میکردمشون و هیچ تلاشی نمیکردم. :/
تا این که یه روز خط خانم پ زیر شیشهی میز کتابخونه برای چند دقیقه سحرم کرد. نوشته بود «ما را به جبر هم که شده، سر به زیر کن ... خیری ندیدهایم ازین اختیارها...» سعی کردم حالت ه توی ندیده و نون توی کن یادم بمونه...
بعدش
یه روز صبح بیدار شدم و خوش خط بودم. تا ظهر حتی دیگه تعجب هم نمیکردم وقتی بهم میگفتن خوش خطی و نمیگفتم «وا! شماها جدی میگین؟»
میخوام بگم من بیشترشو بد خط بودم و شماها فک میکنین نمیفهمم چه حسی داره بد خط بودن.
میخوام بگم من بیشترشو درگیر همین داستانای تراژدی بودم. که من بهش وابسته شدهم ولی نباید میشدهم. که هی الکی و با گول زدن خودم مثلاً سعی میکردم رابطهمونو خراب تر کنم ولی آخرش میرسوندم به دلبسته تر شدن...
تبریک من هزار تسلیت بدخط و ناخوانا داشت بدبختی... زهر شبهای نه چندان دور مستیِ تو از واژههاش میچکید...
گند بدخطیم درومد ولی همه عاشق دو خط چرت و پرتی که نوشتم شدن...
میخوام بگم... هیچ کس نمیفهمه. حتی تو که بدتر از همیشهی خودت باز با من پریدی...
- ۹۷/۰۱/۳۰