وسط سینهم آفتاب کاشتی
وسط سینهم آفتاب کاشتی عزیزجون، جای خوبی نیست. حالا آفتاب مونده و تن کوچیکم، زبونِ درازم که کم میاد، مغزم که درد میاد، قلبم که گم میشه. وای اشکام که کم میاد.
توی خیابون تنهام گذاشتی، کار خوبی نیست. توی وطنم اسیر، گذاشتیم. عصبانی و رنجورم و داد که میزنی فکر میکنم صدات آهنگینه. عصبانیام اما تلاشم برای تبرئهی خودم و نشستن پای این برچسبِ «قربانی»ِ روی پیشونیم کار دستم میده.
نمیدونم حتی سه ماه فرصت دارم برای گریه توی این جغرافیا یا جهش میکنم به فراریِ سی ساعت دور از خاورمیانه.
میبینم اذیتی. عزیزجون، من با دردت از «تقلای خودم و گردنکشیدنم» همدلی میکنم. من دستت طنابهای بیشتری میدم. از این چرخه خستهاما ولی همونجا میایستم. حداقل این بهم حس بودن میده. هنوز میتونم بهایستم و دستت طناب بدم.
من کوچیکم عزیزجون، من اصن از جایی که نشستی، نگاه کنی نیستم، تو چرا منو میبینی؟ من دوست دارم بمیرم چون امیدوارم. حالا که میرم، میخوام بمونم. من حقم رو نمیخوام. احساس میکنم حقی ندارم. اما آفتابِ وسطِ سینهم مال من نیست. نمیدونم چرا اینقدر احمقم و اینقدر از خودم بدم میاد. اما تو رو دوستت دارم، دلم برای تو همیشه تنگه، دوست ندارم درد بکشی. دوست دارم بهت نگاه کنم و بفهمم اونقدرا هم بد و نفرتانگیز نیستم. اما توی سینهی تو سنگه، پشت چشمات خون، توی سرت نیاز.
من از تو یاد گرفتم داد بزنم عزیزجون، از تو یاد گرفتم حرف بزنم یا پا بکوبم، گریه کنم. چرا عمدی گُمم کردی؟
جون، عزیزه عزیزجون. ولی جون چیه توی نموری و کوچیکیِ زیرپله؟ ای کاش بپوسم توی اون خیسی و بیرون نیام وقتی اینهمه آفتاب اونجا دفنه. ای کاش اینقدر تنها و جونبُرده نباشم.
هولِ رگِ بادکردهی گردنت از "دشمن" شادابم میکنه. من توی وسواسِ تو قد کشیدهم. فحشات به استعمار به هیجانم میاره چون ازت رد شدهم. من نمیخوام تو بری. میخوام بمونی. میتونی آزادیِ آفتابِ سینهی منو تاب بیاری؟ میتونی فحشای آب نکشیدهی زبونِ درازم رو تاب بیاری؟ من با این مغز کوچیکم و تنِ نحیفم با آفتابِ تو این طوری تا میکنم. اگه میخواستی بسوزم، چرا کاشتیش وسط سینهم و آب ریختی؟
زیر چکمهی یگان ویژه مخلوع گذاشتیم و سر تکون دادی، رفتی، اما اگه برگردم، بالای جنازهم اسمعی افهمی بخونی من زنده میشم. من میخوام بمیرم.
عزیزجون تو با خدات و ترست از مردن زنده نگهم میداری. نفت و خون میخوری تا زنده نگهم داری و منتش رو سرم بذاری. عزیزجون سرم بره زیر سنگ الاهی، اینهمه جون تا دم در نره و برگرده. وای عزیزجون اشکام آفتابتو خاموش میکنه. گلوی زخمم نورِت و سورههاتو از رو میبره.
- ۰۱/۰۷/۱۵