پنجاه و پنج

پنجاه و پنج

حضرت شمس الدین محمد می‌گوید :
 
قیمتِ عشق نداند، قدمِ صدق ندارد
سست‌عهدی که تحمل نکند بار جفا را...
 
ام‌روزی بود...
حس پرواز دارم. با همه جراحت‌های قلبم، انگاری خودِ حس آزادی از بندم.
مصحف را که گشودم، صفحه‌ی ۱۹۶ آمد. بیم و بعد اعلام رست‌گاری...
تا تو نگفتی، آرام نداشتم.
حالا فقط من می‌دانم و تپش نبض توجه تو زیر پوستم وقتی یکه و تنها به جست و جوی پاسخ سوال بی‌جواب تو ام.
جنگیدم با نفس‌های خسته و مضطربی که از کینه یک آن خلاصی نداشتند و هی مجبور بودم افسارشان را بکشم تا حق و حقیقت.
ایستادم. با پاهایی که دل استخوان‌هاشان از تردید به ترکیدن بود.
اما لحظه‌ای از اندیشیدن به تو دست نکشیدم.
 
 
فتهاجروا...
 

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

پیوندهای روزانه
بایگانی