کهنالگوی متیو
يكشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۷
این قسمت تراژیک عمرِ چون منی که یک عمر سرِ کار لباس و القاب افراد بودی... آدم رو تبدیل به ماشینِ آدم کشی میکنه. قویتر از اونهایی که خودِ ما رو کشتند.
حقیقت اینَست که متیو همان مرد پایبند شریعت و ایدهآل طلبیست که من هماره خودم رو به دست و پاش میافکنم. این الگوی دیرینهی پرستش برای من عوض نمیشه، من درست نمیشم و متی همون پسر کوچولوی عقدهایِ محروم میمونه که قلعهی قدرتش، یه سیاهچالِ عمیق رو بغل کرده و تو بگو که پنهان کرده. من همون دخترکوچولوی مستأصلم که وقتی متولد شد، نمیتونست شیر بخوره و از قیاس وزن کم جاذب ترحم و توجه بود. همون دخترکوچولویی که هرگز تو رو رها نمیکنه و اگر نادیدهش بگیری، برای اثباتِ قدرتش به خودش، محکمتر تو رو میچسبه.
و انسانها به همین راحتی عوض نمیشن. اما این دو راهیِ تغییر یا نابودی تعدیلشون میکنه.
فکر میکنی به سادهگی میشه آدمها رو با لباسهاشون دسته دسته کرد اما این طور نیست. حتی منصب مقام معظم دنیوی نمیتونه تو رو بندازه تو دستهی «خوب»ها. اما ماها آدم نمیشیم. بازم وقتی عضلات خندهی متیو فرو میره توی چشمات، میافتی. خجالتآور و بدون اینکه اون بتونه از لباسای تو انتظار داشته باشه.
بعد، سکوت و تنهایی تقاص اشتباهت رو ازت میگیره. تو ام یکی دیگه از این مردم عوضیای که عقلشون توی چشماشونه و به خاطرش چه روحهایی که ذبح نکردهن.
- ۹۷/۱۱/۱۴