گرهِ گم شده
همهش یاد اون شبهای پارسال میافتم که به یه زمان خاصی که میرسیدیم با شب، من داشتم موسیقی فیلم خاک سرخ رو گوش میدادم و تست هندسه یا فیزیک #مثلن میزدم.
وسطش میاومدم اینجا یک کمی غر میزدم. بعد به ثانیه نرسیده تو پیدات میشد و من ذوق میکردم که تو اون وقت شب بیداری.
بعد یاد لبخندای فرداهات میافتادم و کیفی که میکردم از این که هر دو مون میدونیم اینکه "نمیدونیم" رو وا نمود میکنیم و به بازی شیرین و خودآزارمون ادامه میدادیم.
جهل شیرینه؟
گرچه که دنیای من با هرکس قدر سوراخ ها و گچ های دو طرفهمون بوده،
اما دنیای من با تو یه طور عجیبی با همه خیلی فرق داشت. مثل یه داستان خیالی میموند که فقط خودم ساختمش و تو چه قانع توش بازی کردی.
چیز جالب توی قطعیت خستهگی من از این ممتنع بودن و دقیقن امتناع تو از همه چیز در باره ی منه.
یعنی حتا یک بار هم پشیمون نشدم وقتی به عقب نگاه کردم و روزی که همهی بندهای مشترکمون رو بریدم.
من کلمه هام رو از تو گرفتم...
اما تو فقط هیچی...
- ۹۵/۰۵/۱۹