یک لحظه شد
پنجشنبه ۰۶ آبان ۱۳۹۵
سرم را گرفتم بالا، یک حجم بلند کنار سه تا میز آن ور تر بالا رفته بود، سرش را انداخته بود پایین و از همان پایینِ ارتفاع! توی چشم هام نگاه میکرد. آنقدر تیز و کوتاه و جسورانه و گِرد که پشت سرم سوخت.
خودش هم انتظار نداشت توی مکث این صدم های ثانیه پرت شود وسط جوابم.
- ۹۵/۰۸/۰۶