برای ما هیچوقت معجزه نمیشود. به باتلاقی میافتی و نم نم فرو میروی تا مرگ همهی جسمت را در آغوش خود پنهان کند. برای ما همیشه بیش از اندازه دیر شده. برای ما همیشه شرایط، بحرانی، بغرنج، پیچیده و بیسابقه است. حتی بدون سابقهی پزشکی. برای شما لختههای تپل به قلب نمیرسند و برای ما در لحظات آغازین حملهی سرطان، کلسیم از ۶ به ۱۷/۸ میرسد. ما اگر کولیبازی توی خون همهمان است، دنیا هم سرمان کولیبازی در میآورد. بیهوشمان نمیکند و آرام ببردمان. آرام آرام ریههامان را تجزیه میکند و با سرفههای خونین خراشمان میدهد، روانیمان میکند. در پایینترین سطح هوشیاری نگهمان میدارد تا صدای عزیزانمان را بشنویم و با آواهای نامفهوم بال بال بزنیم. تا آنقدر بیقراری کنیم که دست و پامان را خیلی جنتلی ببندند به تخت. تا رنج بکشیم و رنج بدهیم. برای ما عیدها زهر میشود. یا دیوانهای در پستو داریم که هر عید را سالروز قتل کند یا تنی رنجور در بیمارستانهای نفرینشدهی شهر.
سفر کردهای که صد قافله دل همرهش فرستادیم، بعد از سالها دلتنگی، با تنها کازینمان، سی ساعت دیگر میرسد در حالی که همه سعی میکنند خاطرهی کازین را از مردی که دارد نم نم فرو میرود پاک کنند و لعنت. لعنت به ناامیدی دعاهای ما. لعنت به طلب آسایش ما برای دنیای آخرت عزیزمان. نرسانش خدایا، این آخرت را به ما نرسان...
همیشه بهترین خاطرهها متعلق به اوست. حقیقی ترین فاک نثار این معانی که آخرین تصویر من همیشه لبخندی واقعی و کشنده است...
وقتی سرطان را برای اولین بار دیدم، وقتی دست گذاشت روی رنجکشیدهترینمان، وقتی نمایش شکنجهی باطمأنینه و افتضاحش را تحمل میکردم، گمان کردم برای زندهگی رخوتبار ما، بد تر از این نمیشود اما استغفرالله ربی از خطاهای بیمحبت من...