آدما ۲۰ سال با یه دماغ بزرگ، هرچه‌قدر عمیق و خفن، نفس می‌کشن‌. و اگه خوش شانس باشن و یه پدر و مادر خل و چل نداشته باشند و توی یه جامعه‌ی سنتیِ ضدِ دماغ (مجاز از انسان) و ضد نفس کشیدن (مجاز از زنده‌گی) بزرگ بشند ولی نفهمند ینی یه طوری که شانسی ننه و دده و معلم و ملا لبه‌های افکارشون رو هی سوهان نکشن، اون وقت، از زیبایی و پذیرفته شدن هیچی نمی‌فهمن، عین بز و گاو و گاهی خر توی علف‌زارهای کودکی می‌چرن و حال می‌کنند. تا وقتی یه‌هو اون اتفاق می‌افته ؛ یه هو می‌فهمن من دیگه نمی‌تونم با این دماغ زنده‌گی کنم... و خدا رو هم شاکرند که توی زمانه‌ای زنده‌گی می‌کنند که چاره‌ای برای قوز دماغشون هست... و من نکوهششون نمی‌کنم ؛ من خودم گاهی از اجزاییم به تنگ میام که یحتمل توی دوره و زمونه‌ی بعدی خدا رو به خاطر امکان عمل و تغییرش شکر خواهند کرد... خاسرونیم خب.


تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

پیوندهای روزانه
بایگانی