ح به م گفت : امممم... خب آخرین کار مسخرهای که کردی رو بگو.
گوشهای هدستمو چپوندم توی گوشم و سعی کردم آخرین کار مسخرهای که کرده بودم رو به یاد بیارم. خیلی دور بود...
دو سه ماهِ پیش وقتی داشتیم خوابگاه رو تخلیه میکردیم تا با پسرا جا به جا کنیمش ؛ یکی از بلندترین تارهای موهامو کندم و گذاشتم توی کمدم، درشو قفل کردم. توی آسانسور بودم و داشتم میرفتم پایین کلیدامو تحویل بدم که حس کردم کار خوبی نیس و حتی در مزخرفترین حال ممکنه یکی چندشش بشه. (هرچند ممکنه صاحب بعدی کمد من بیتفاوتتر ازین حرفا باشه که متوجهش بشه.) نرسیده به طبقه همکف دوباره دکمهی سه رو زدم. رفتم در کمدو باز کردم و تار مو م رو به یه تیکه کاغذ کوچیک چسبوندم. روش نوشته بودم : هر وقت حس کردی داری یه درسیو میافتی بگیرش جلو گاز. آشپزخونهی سمت راست جواب نمیده، برو چپی.
خلاصه در حالی که احساس یه طفل اسکل رو داشتم که برای خیالپردازی دیرش شده، سعی کردم به قدرت تلپاتی خودم و تیایِ کلاس متلب امیدوار باشم و کلیدامو گذاشتم کف دست غرغرو ترین آدمی که توی زندهگی شناخته بودم.
- ۹۷/۰۶/۰۱