The Faded

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

بایگانی

دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۶

این حس داغون و آشنا که شب می‌خوابی و یه خواب مشتق از همه کابوس‌ها و آدم بد های یه دوره‌ی مشخص زنده‌گی می‌بینی و بعد از سه یا چهار ساعت خواب، صبح بلند می‌شی و تلاش التماس‌واری می‌کنی تا به هشیاری کامل نرسی اما این اجتناب ناپذیره. بعد یه درد عجیبی دور چشمات نبض می‌زنه و تو احساس خسته‌گی ولی آرامش مفرط می‌کنی. اون‌قدر خسته و آروم که نخوای هیچ حرفی بزنی.

 

+ توی خواب دوستش داشتم. دستش رو توی دستم گرفته بودم و اون تلخ نبود. خیلی مهربون بود...

  • ۹۶/۰۵/۱۶
  • روشنا
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.