گریه دارم. شبیه بیمار استسقاء، عطش زار زدن دارم و گلو م رو زخم زدم این روزها اما عجبا که کفایت نمیکنه. مرگم خود ِ مرگه.
وقتی رفتم کتاب بخرم، اول دنبال یاد مرگ بودم. اما دنیا گولم زد، محاسبه نفس برداشتم. شیک و پیک تر و خوشگل تر و پرهزینه تر...
وقت کمه. گم شدی و نیستی و پیدا شو، دیر شده، خودم خودم رو خسته. حال دلم خوب نیست. کلمات من به اطمینان قبل نیستند. حروف من توی نخوتم استحاله شدند... صدام ترسانه... خودنمایی دیگه به کارم نمیاد و از اعتیاد، همیشه باهامه.
شبها خودم رو کابوس میبینم! شبها گناهان روزها رو خواب میبینم و توی خواب از خودم میپرسم تو کی این کارا رو کردی؟ عجیبه. وحشیانه ست. منم و کثافتی که توش دست و پا میزنم. نه غرق میشم و ته نشین، نه حل میشم...
شیخاچه ترنجیدی؟ خاموش شو و رستی!
- ۹۶/۱۰/۰۳