The Faded

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

بایگانی

جمعه ۰۶ بهمن ۱۳۹۶

پدر بزرگم، همانی که دوستش ندارم، خیلی تنهاست. دو تا باند و یک پلیر گذاشته بابا براش و با آن‌ها صبح تا به شب رادیو گوش می‌دهد. موجِ صد و چهار و نیم ؛ فرهنگ. قبل‌تر تلویزیون خیلی نگاه می‌کرد. دلش را زد. 

 

به خلاف تلویزیون، شبکه‌های رادیو را تک به تک و خوبِ خوب می‌شناسم. گاهی هم تعجب می‌کنم از این همه خاطره‌ای که دارم و اصلاً یادم نمی‌آید چه‌طور توی بغلِ این زمانِ خسیس جا شده.

این موج را کم تر کسی گوش می‌دهد. این موج و نَود و سه و نیم را. آهنگ‌های قدیمی، سنتی، سوزناک... برای بعضی‌ها خیلی رو مخ. یک آدمی با صدای بع بعی وارش هم‌راه تک‌نوازیِ نِی در دشتی می‌خواند. این چیزها مرا می‌برد پیش مادر بزرگم. به این ها بی‌ربط است و من نمی‌دانم نمی‌دانم چرا این چیزها یادآور او می‌شوند.

از تنفر خسته‌ام. از غم و دوری و حسرت خسته‌ام. یک کیفیت‌هایی داشته این روح من با روح او که نم نم باخته‌امش. در هولِ کارِ دنیا که کم خاک بر سرِ ما نکرد و جان نباختیم و جهان را ترک نکردیم، باخته‌ام چیزها و حس‌ها را...

بوی نم می‌آید این جا، قاطی می‌شود با تهوعِ روانی‌ام از گوشه گوشه‌ی این خانه... صداها... تصویر نگاهِ غم‌زده و سردِ مادربزرگم روی دیوارِ رو به رو، خویشتن‌داری رنجور مرا بی‌حساب رنج می‌دهد و دلم می‌خواهد یک دلِ سیر گریه کنم. دلم هنوز امام رضا می‌خواهد. دلم می‌خواهد با این بلندگوها قرآن گوش کنم. دلم می‌خواهد با مادربزرگم تنها شوم و هنوز درست نمی‌دانم این تمنا از کجا و برای چه می‌آید.

یک طوری توی حالِ خودم دیوانه شده‌ام که برایِ شنیدنِ نام محمد آقاتی صلوات می‌فرستم...

من نمی‌خواهم باز بیایم این‌جا. با تمام قلبم...

  • ۹۶/۱۱/۰۶
  • روشنا
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.