میخوانم که نوشته : «گفتم که زهرا کامپیوتر می خواند و گه گاه باهم قرار می گذاریم...» و توی اعماق دلم زلزله میآید... آرزو میکنم ای کاش با من بود و دلم میخواهد بروم جوابِ آخرین جوابش را بدهم اما صحبت کمرویی یا خجالت از خود است که نمیروم و به این فکر میکنم که چه میشد اگر من هم کنارش مینشستم و توی چایم چوب دارچین میانداختم و البته نمیگذاشتم چایش توی سینک آبدارخانه خالی شود... وای چه میشد...
- ۹۶/۱۱/۱۸