اگر برگردم به گذشته و یه راه برای امیدوار شدن تو پیدا کنم، اون راه رو میبندم... ما همهش رو اشتباه اومدیم. همهش رو... من اهمیت نمیدم. به دلتنگی، به خواستن، به احساسات... به مال تو و مال خودم. ما اشتباه کردیم و اینا چیزایی نیستند که آدم نتونه از روشون بگذره ؛ دلتنگی، خواستن، احساسات... آدم قوی تر از اینهاست. شاید اگه تو اینجا باشی بهم بخندی و باهام دعوا کنی و بهم متلک بگی که کلِ دنیا رو خودم میبینم... آدم قوی نیست خب... حداقل من هستم. همین که ناراحتی بکشم و ازش نمیرم، یعنی من قوی تر از اونم که تسلیم این اشتباهات بشم. یعنی من قوی ترم از اشتباه کردن و با اشتباه کردن خودم رو ضعیف نگه میدارم. من حتی دلم میخواد به چیزی که دلم میخواد نرسم. شاید برای این که یه نقطه پیدا کنم که بهش تکیه کنم و بگم من اون کاری رو کردم که دلم میخواست ؛ یعنی هر چهقدر که عذاب کشیدم، کاری رو نکردم که دلم میخواست. شاید برای اینکه من هرچی توی این عمر 19 تایی میگردم ازین نقطهها پیدا نمیکنم... من همهشون رو تسلیم کردهم. تسلیمِ تو، تسلیم دلم... اما چیزی برای من هست بزرگ تر و مهم تر از دلم... چه انکارش کنم و چه نکنم، هست. هست. برای همینه که برای تو شاید یک سال و برای من چهار ساله که نیستم. قبول بکنی یا نکنی دو سومِ این چیزی که از شیرینش حرف میزنی فلاکت و حماقت محض بوده. چهار از شش... آدم با تسلیمِ دلش شدن خودش رو ضعیف نگه میداره...
- ۹۶/۱۲/۲۴