سلام سوژهی نابم برای ورّاجی
- ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۴۶
Say, go through the darkest of days
Heaven's a heartbreak away
Never let you go, never let me down
Oh, it's been a hell of a ride
Driving the edge of a knife
Never let you go, never let me down
Don't you give up...
...
Don't fall asleep
At the wheel, we've got a million miles ahead of us
Miles ahead of us
All that we need
Is a rude awakening to know we're good enough
Know we're good enough
پدر بزرگم، همانی که دوستش ندارم، خیلی تنهاست. دو تا باند و یک پلیر گذاشته بابا براش و با آنها صبح تا به شب رادیو گوش میدهد. موجِ صد و چهار و نیم ؛ فرهنگ. قبلتر تلویزیون خیلی نگاه میکرد. دلش را زد.
به خلاف تلویزیون، شبکههای رادیو را تک به تک و خوبِ خوب میشناسم. گاهی هم تعجب میکنم از این همه خاطرهای که دارم و اصلاً یادم نمیآید چهطور توی بغلِ این زمانِ خسیس جا شده.
این موج را کم تر کسی گوش میدهد. این موج و نَود و سه و نیم را. آهنگهای قدیمی، سنتی، سوزناک... برای بعضیها خیلی رو مخ. یک آدمی با صدای بع بعی وارش همراه تکنوازیِ نِی در دشتی میخواند. این چیزها مرا میبرد پیش مادر بزرگم. به این ها بیربط است و من نمیدانم نمیدانم چرا این چیزها یادآور او میشوند.
از تنفر خستهام. از غم و دوری و حسرت خستهام. یک کیفیتهایی داشته این روح من با روح او که نم نم باختهامش. در هولِ کارِ دنیا که کم خاک بر سرِ ما نکرد و جان نباختیم و جهان را ترک نکردیم، باختهام چیزها و حسها را...
بوی نم میآید این جا، قاطی میشود با تهوعِ روانیام از گوشه گوشهی این خانه... صداها... تصویر نگاهِ غمزده و سردِ مادربزرگم روی دیوارِ رو به رو، خویشتنداری رنجور مرا بیحساب رنج میدهد و دلم میخواهد یک دلِ سیر گریه کنم. دلم هنوز امام رضا میخواهد. دلم میخواهد با این بلندگوها قرآن گوش کنم. دلم میخواهد با مادربزرگم تنها شوم و هنوز درست نمیدانم این تمنا از کجا و برای چه میآید.
یک طوری توی حالِ خودم دیوانه شدهام که برایِ شنیدنِ نام محمد آقاتی صلوات میفرستم...
من نمیخواهم باز بیایم اینجا. با تمام قلبم...
این ادبیات من نیست. نمیدونم باز با کدوم کم چارهای نشستم یا نالههای کدوم شوربختی رو خوندم که دیگه خودمم یادم نمیاد. تف
ایدههای خشن و آرمانی ای که پدر روحت رو در آوردن و تو فقط نمیدونی با این جسدی که گذاشتن رو دستت چی کار باید بکنی وقتی خاک هم شاخ و شونه میکشه و نامه از بالاها میخواد...
از چیلر بوی گه میاد و من به این فکر میکنم خوبه که ما از این جا میریم... کاش بریم جایی که بوی خاک بده..
این تفکر که «دختر باید خوشگل باشه.»، حالمو به هم میزنه و بس که زیاد باهاش مواجه میشم میخوام بمیرم.
قبلتر مطمئن بودم اما حالا فور سام ریزنز نمیدونم درسته که حالم به هم میخوره یا نه. شاید این دربارهی ایمپاسیبیلیتی مبارزه با طبیعت موجودات باشه. شاید یه دفاعی باشه برای حسِ «من زشتم» توی خودم و شاید هم واقعاً حس درستی باشه چون درسته که توی این تفکر خیلی چیزا آر نات فِر. پس زیبایی روح دخترهایی که ظاهر قشنگی ندارند یا نازیبایی روح دختر های «با توجه به معیارهای بیانصافانه تعریف شده در مورد زیبایی ظاهری» خوشگل چی میشه؟
یک سری آدمِ زرنگ (در نظر من احمق و خنگ و بیشعور) هم میان میگن نه! دختر باید هم روحش قشنگ باشه هم باهوش باشه هم خوشگل باشه. آدم احمقِ خنگِ بیشعور خودت چی داری جز فقدان؟ چرا تو نباید ظاهرت توی قالب مطلوب چون منی باشه و چرا باید تعیین کنی یه دختر «چه جوری باید باشه» تا خوب باشه؟
اصلاً خوب بودن توی نظر این آدمها چه اهمیتی داره؟
و واقعاً داره! وقتی نقاط مختلف زنده گی تو به خاطر آدمهایی که توی نقشهای مختلف جامعه هستند، انگار فقط به این چنین آدمهایی وابستهست و اصلاً جز این ها هم کسی هست؟
و من خیلی تعجب میکنم که چرا، واقعاً چرا این «دختر باید خوشگل باشه» اینقدر عادی و شایعه بین آدمها. تعجب میکنم که چرا هیچ دختری بدش نمیاد، اعتراض نمیکنه، حتی توی دل خودش هم غر و ناراحتی ای نداره. من شیئ زیبایی نیستم ولی فکر میکنم چیدمان افکارم سام هو کود بی سین بیوتیفول اما گاهی از خودم کفری میشم که اینقدر از شیئ زیبایی نبودنِ خودم رنج میبرم...
استاد گسسته پای امتحانش نوشته بود مجید. :))
هی یاد احمقای خندهدارِ سر کلاس میافتادم و تو خودم میخندیدم.
از اون dnf و مدار بهینه اشکم در اومده بود و هی بر میگشتم به ته اون صفحه که هیچ کدوم از سوالاش رو نمیشد حل کرد، مجیدو نگاه میکردم و در میان موج اشک میخندیدم. -_-
خدا ازت نگذره مجید.
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم...
- رهی برای خودش سانچی ای بوده گویی...
- این بیتیست از شعری که سالهاست شعر مورد علاقهی منه...
- چرا هیچ کپشن و استوری ای یاد از سوزمان تاریخی رهیِ ما نکرد پس؟ منتظر بودم.
Yeah, they creep in the dark, rip you apart
Pray on the wing, and stole your heart
Running and running and running and running down
Here in the dark, don't lose your guard
Before you don't know who you are
Running and running and running and running down
‘Cause there's
No love in the jungle
Sleeping and sleeping the night
What we've gotta do to survive?...
W h a t w e ' v e g o t t a d o t o s u r v i v e ? . . .
چیزی هست که به اندازهی آواز با صدای همایون بتونه احوال دل من رو واکاوی کنه؟... باز پناه میبرم به همین نوا...
دلتنگم
آنچنان
که اگر بینمت به کام،
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت...