The Faded

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

بایگانی

وداعا یا من کنت حیاتی

چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶

دلم می‌خواهد صحبت کنی، هی صحبت کنی و صحبت کنی و بنویسم.
دلم بارانِ شستن یادت از خاطرم می‌خواهد و سیلِ حضورت برای هجوم به حقارت تنم... عجب.
دلم می‌خواهد بیایی دستانم را بگیری، پا به پای شکوه و هم‌آهنگی بی‌نظیر و تماشا کردنیِ وجودت با آهنگ طبیعت، برقصانی ام... همان طور قشنگی که فقط تو بلدی... بی‌اندازه می‌خواهم تصویرِ با کیفیتِ آن نگاه پرهیبت و زیبا را در قاب چشم‌های غمگین تو مقابلم... دلم می‌خواهد آواز بخوانی در گوشه‌ی اصفهان، به صدایی مستأصل از بلندی و مراقبه گر تا گوشه گوشه‌هاش بنشینم و زانو بغل بگیرم و با نواش اشک عزا بریزم... نه آن‌قدر بلند که خواب شیرین احساسِ حضورت از سرم بپرد و نه آن‌قدر آرام که به خوابی سنگین بروم... آن‌قدر سنگین که خواب نبینم... تو را در مقابل نیابم و رخوتِ کشنده‌ای که از اثر نوازشت بر جسم تارهای نازک موهام می‌آید، حس نکنم...
کلمات تو مرا عذاب می‌کنند...
دلم می‌خواهد تنها شویم. از یک دنیا انتظار و مسئولیت و آرزو و توقع و پیامدِ کارهای دیروزها و آدم ها و آدم ها و آدم ها...
برای چند لحظه فقط... برای چند لحظه جمال باشم و ابوی این بی‌جمال باشی...
آن وقت صحبت نکنی. این کلماتت را بس کنی. این اشک‌ها و شکوه‌ها را بس کنی... من بگویم... فریاد بکشم، یک کمی خودم باشم و یک دل سیر کولی بازی در بیاورم... سال‌های درازیست که فقط تو گفته‌ای... من بگویم و بگویم و بگویم از چند و چونِ قتل آن بی‌بهره از حقیقت لقب مرحوم که مدت هاست دارند هی می‌کشندش و جز تصویر تو در قربان گاه نمانده به ضمیر خسته‌ش...

 

#با_این_دلِ_وا_مونده_که_پیشِ_تو_جا_مونده

  • ۲۰ دی ۹۶ ، ۲۳:۲۲
  • روشنا

نگاهم نکن لطفاً

چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۰ دی ۹۶ ، ۱۷:۱۱
  • روشنا

سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶

تو نمی‌دونی این طور مزخرفی که تمام قامت روی زمین پخش شدی با اون بلوز راه راه بافتنی رنگ فسنجون سلفت و شلوار خنگِ شلوغ پلوغ گشاد و نازکت که پر از طرحای بی‌ربطه و اون جوراب پشمی راه راه صورتی سفید قطورت که حال دنیا رو از هرچی هارمونیه و ست کردن، به هم می‌زنن و هی کل هیکلت‌و تکون می‌دی و از خودت صداهای نامفهوم در میاری و هر از چندی مثل فواره از جات بلند می‌شی، جیغ می‌کشی و پرت می‌شی سر جات و نظر که ازت می‌خواد آدم، فحشای خنده‌دار می‌دی و به خودت می‌خندی،

 

چه‌قدر خری. :)

  • ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۵:۱۶
  • روشنا

هوس کرده‌ام زیر آسمانِ دل‌گیر آن روزها در عین عجزی بی‌نهایت بزرگ از هر هزار، یک نگاه از نگاهت بدزدم و فکر کنم دنیا کوچک شده در همین فاصله‌ی شرم‌آمیزِ میان من و تو. دنیا کوچک شده در نگاه‌های آدم‌های کوچکِ اطرافِ ما. دنیا کوچک شده در ترسِ فاش شدنِ اسرارِ جنگیِ جبهه‌ی ما. منی که با ترس و التماس با تو جمعِ ما می‌شود. با ترسِ یک‌طرفه‌گی و التماس امتداد تا ابد... دلم می‌خواهد باز باور کنم همه‌ی دنیا و اهدافِ زیستِ آدمی خلاصه شده در خواهشِ گرفتن دست‌های تو برای چند لحظه‌ی کوتاه و ملتهب و شیرین.

 

 

در کوشش فراموشی مرده‌ام من.

  • ۱۴ دی ۹۶ ، ۲۰:۵۲
  • روشنا

سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۶

دور و بر آیه‌های تغییر قبله‌ی مسلمین، یک آیه‌ای بود این طوری که خدا نمی‌خواد ضایعتون کنه و مچتون رو بگیره و آخرش داشت لرؤوف.‌‌

  • ۱۲ دی ۹۶ ، ۰۱:۲۳
  • روشنا

شنبه ۰۹ دی ۱۳۹۶

 

کولی بازی چیزیه که حس می‌کنم توی خونمه. توی خون من و هرکسی که با من نسبت خونی داره. اتفاقات و صحنه‌های مشترکی هم هستند که این غولِ خفته در ما رو بیدار می‌کنند و وقتی دنیا دست گذاشته روی دکمه‌ی پلی ویت ریپیت تا ابدِ خفن‌ترین و مؤثرترین و تراژیک ترین و حتی تاریخی ترینِ این صحنه‌ها، 

 

 

 

صدای کولی بازیِ هرکی که عنصر مشترکی با من توی خون داره از جای جای زمین بلنده و آب‌رو ی ما خیلی پیش تر از این ها ریخته.

[صورت مثالیِ قضیه]

  • ۰۹ دی ۹۶ ، ۱۴:۲۳
  • روشنا

ریکوئست‌های تشریفاتی

شنبه ۰۹ دی ۱۳۹۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۹ دی ۹۶ ، ۱۴:۱۱
  • روشنا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۹ دی ۹۶ ، ۰۰:۲۳
  • روشنا

جمعه ۰۸ دی ۱۳۹۶

بر همان عهد که بودیم٬ 

 

بر آنیم هنوز...

  • ۰۸ دی ۹۶ ، ۱۷:۰۹
  • روشنا

پنجشنبه ۰۷ دی ۱۳۹۶

Sometimes love is not enough

And

The road gets tough

I don't know why...

  • ۰۷ دی ۹۶ ، ۱۵:۲۱
  • روشنا

پنجشنبه ۰۷ دی ۱۳۹۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۷ دی ۹۶ ، ۱۰:۳۳
  • روشنا

صبوری؟ این یه سواله!

چهارشنبه ۰۶ دی ۱۳۹۶

هر دو از هم دور...
وای در من تاب دوری نیست
ای خیالت خاطر من را نوازش‌بار
بیش از این در من صبوری نیست...

 

نیست...

  • ۰۶ دی ۹۶ ، ۲۳:۲۰
  • روشنا

چهارشنبه ۰۶ دی ۱۳۹۶

هر شب با خودم زمزمه می‌کنم «کِی این شبِ ننگین تموم می‌شه‌» ولی الآن دیگه نمی‌دونم کدوم شب ننگین منظورمه. امشب؟ یا..

  • ۰۶ دی ۹۶ ، ۱۹:۲۱
  • روشنا

أبکی بصمتٍ و أنین

چهارشنبه ۰۶ دی ۱۳۹۶

الهـی أدخل السّـرور...

یا ربِّ، أسعد القلوب...

الهی،

خفّف الـآلـام...

مَن لی سِوا ک؟

مَن یحیی بَسمـة الحزین

غیرک؟

 
  • ۰۶ دی ۹۶ ، ۱۵:۲۵
  • روشنا

به جانِ تو

چهارشنبه ۰۶ دی ۱۳۹۶

 

I      j u s t      w a n n a      b e      p a r t      o f      y o u r      s y m p h o n y . . .

  • ۰۶ دی ۹۶ ، ۱۱:۱۵
  • روشنا

هین، خمُش کن

سه شنبه ۰۵ دی ۱۳۹۶

هم اکنون مستند زخم تازه

 

روی تنم.

لطفاً تشریف نیارید

روی روانم

روی خطم..

  • ۰۵ دی ۹۶ ، ۲۰:۳۹
  • روشنا

نتوان کرد ز خود دل‌ها را

سه شنبه ۰۵ دی ۱۳۹۶

کی‌ست جز گریه به دل‌تنگیِ ما رحم کند؟

 

سیل

بر سینه 

مگر چاک زند

صحرا را...

  • ۰۵ دی ۹۶ ، ۱۱:۰۲
  • روشنا