The Faded

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

بایگانی

دوشنبه ۰۹ مرداد ۱۳۹۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۸
  • روشنا

شنبه ۰۷ مرداد ۱۳۹۶

- Why do nice people choose the wrong people to date?!

- We accept the love we think we deserve.

- Can we make them know that they deserve more?

- We can try...

  • ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۴
  • روشنا

شنبه ۰۷ مرداد ۱۳۹۶

همه‌مان در دردهای عمیق و بی‌کرانه‌ی خود غافلانه غرقیم و عکس‌العمل‌های دفاعی مسخره و بی‌شمارمان را به پاهامان آویخته‌اند گرچه که هرکدام از امحاء و سبکی به ورق‌های طَلق می‌مانند و تو ببین چه‌قدر زیادند که نام ما را غریقان گذاشته‌اند. از بی‌پروایی و بی‌تقوایی دل‌مُرده‌ایم و گم‌کرده‌گان فراوان داریم و اگر جان می‌سپاریم نه از برای عشقی‌ست که در جان نهان می‌داریم که اگر آن اثری برای گذاشتن داشت، آشکار ساختن خود در «ناسازگای» ما با این اوضاع و نجات ما بود... چرا که پیش از این، تمام طول عمر کوتاهم، می‌پنداشته‌ام مرگی که از اثر عشق آید هلاکت نیست ؛ جاودانه‌گی‌ست.

  • ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۹
  • روشنا

پنجشنبه ۰۵ مرداد ۱۳۹۶

اومد نشست کنارم و لپ‌تاپش‌و دو دستی کوبوند روی پام. گفت : قربونت برممممم. باشه؟ خندیدم. خندید، باشهههه؟ خندیدم. داد زد باااااشهههه؟

 

گفتم باشه. :))

  • ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۶
  • روشنا

دوشنبه ۰۲ مرداد ۱۳۹۶

 - "Dream big", they say. "Shoot for the stars." Then they lock us away for 12 years and tell us where to sit, when to pee, and what to think. Then we turn 18, and even though we've never had an original thought. We have to make the most important decision of our lives. And if you don't have the money or you don't really have the grades, a lot of decisions get made for you.

  • ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۲
  • روشنا

دوشنبه ۰۲ مرداد ۱۳۹۶

- I think I'm losing my shit!

- Shit's overrated, lose it.

  • ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۱۸
  • روشنا

يكشنبه ۰۱ مرداد ۱۳۹۶

  - Satistics prove the subjective feeling of loneliness can encrease the likelihood of premature death by 26%.

  • ۰۱ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۲
  • روشنا

جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶

شوربختانه این تنها و آخرین پناه‌گاه منه که توسط هزار سرور و دیوایس چک می‌شه.

 

چراکه کشوهای من توی خونه امن نیستند.

  • ۳۰ تیر ۹۶ ، ۲۲:۰۵
  • روشنا

پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۶

وقتی تو توی هنجار ها و رمانتیسم ایده‌آل و فلسفه‌ی کمالت سکته‌ها می‌کنی، آن‌ها زنده‌گی را فقط زنده‌گی می‌کنند.

  • ۲۹ تیر ۹۶ ، ۱۹:۴۸
  • روشنا

پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۶

 از مهمونی بدم میاد، از فامیلامون بدم میاد، از صحبت در مورد زنده‌گی مردم به خصوص خودم که اگه تو عروسیم ام نرقصم خیلی خیط می‌شه بدم میاد، از صحبت در مورد چیزای گرون دست و پای مردم بدم میاد. از این‌که مبل خونه‌مون رو عوض کنیم وقتی کاملاً سالمه و راحت برای مد و مهمونایی که ازین به بعد قراره بیان بدم میاد. از مدل فوق کلاسیک مبلی که انتخاب کردن بدم میاد. از این‌که در مورد من صحبت می‌کنند و پُز دقیقاً نمی‌فهمم چیِ منو می‌دن بدم میاد. از موندن زیر بغل خیس و عرقی عمویِ بابا که سال تا سال نمی‌بینمش و این‌که جلو این‌همه بی‌شعور لپم‌و گاز می‌گیره بدم میاد. از این که زیر هزارلا شال خفه شده‌م و در مورد موهام که تو عروسی چی بشه حرف می‌زنند می‌میرم. از این‌که قدری بوس و ماچت می‌کنند که بوی آب دهن بگیری و دل و روده‌ت بپیچه به هم بدم میاد. از این‌که وقتی شروع می‌کنند به اظهار فضل زل می‌زنند توی چشمِ آدم بدم میاد. از این‌که وقتی می‌گم «بابا...» هرکسی غیر از بابا بر می‌گرده و چشم می‌دوزه به دهنم یا می‌گن «جان»، از این که تا از دهنم در میاد «دلسترو بده» چند نفر شیرجه می‌رن، دو تا دلستر و یه پاتیل یخ جلو م می‌ذارن بدم میاد. ازاین متنفرم که دنبال یه دست آویزند برای تمجید ازت. شده سلیقه‌ت توی انتخاب دم‌پایی ای باشه که دم دره. :/ از این‌که من ژنتیکی مهندس کامپیوترم و احتمالاً این‌ رو که یخ‌چالشون تو خونه دیگه بوق نمی‌زنه هم می‌تونم توجیه کنم، 

 

مریضم.

  • ۲۹ تیر ۹۶ ، ۰۰:۲۳
  • روشنا

چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶

دلم آدم‌ها و چیزهای وفات یافته را طلب می‌کند...

 

 

کلماتم

فقط

پا نمی‌دهند.

 

اعطنی پااندازاً. :(

  • ۲۱ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۱
  • روشنا

سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۶

وقتی توی روشنایی اسکرین و ماجرای کتاب غرقم، توی تاریکی دور و برم گم می‌شم و شمال و جنوب و جای در اتاقم‌و یادم می‌ره.

 

و اصلاً دوست ندارم ازین ابهام بیام بیرون، یک‌کمی حس محدودیت و ابعاد مشخص اتاق‌و متزلزل می‌کنه.

این مزخرف، تازه جذاب‌ترین حسیه که این سه چهار ماه تجربه کرده‌م.

  • ۲۰ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۲
  • روشنا

يكشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۶

I tell myself in every way I won't be doing this again
And tomorrow's a brand new day


I remember less and less and mostly things that I regret
In my phone are several texts, from girls I've never met
And in the pocket of my jeans are only coins and broken dreams
My heart is breaking at the seams and I'm coming apart now
Now things are looking up, I'll find my shoes right next to the oak tree
And I'll get a bus straight into town and spend the afternoon
Looking around for the things that I left on the ground

  • ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۸
  • روشنا

جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶

بیزارم از وفای تو [این] روز و [این] زمان

  • ۱۶ تیر ۹۶ ، ۱۳:۵۳
  • روشنا

جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶

I don't wanna buy what they're sellin' these days
Sayin' feelin' and fallin' is all a mistake, no, no
And why does everybody look at young hearts?

They started sayin', when you can't hide, run
When you can't run, hide
Started thinkin' love's a loaded gun
Nobody wants to fight
And when did we all start thinkin' that the world

  • ۱۶ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۵
  • روشنا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶ تیر ۹۶ ، ۰۰:۱۹
  • روشنا

بسم الله الرحمن الرحیم

سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶
  • ۱۳ تیر ۹۶ ، ۱۶:۴۶
  • روشنا