بسم الله الرحمن الرحیم
- ۱۳ تیر ۹۶ ، ۱۶:۴۶
- خدایا من کِی آدم میشم؟
.
.
.
.
ندا میاد :
... فردا صبح ساعت شیش و نیم.
گاهی شک میکردم مگر آن دختر کناری که نشسته بود روی تمرکزم و تمام مدت با دفترچهی سوال حال گند خودم و صورت گر گرفتهی خودش را باد میزد یک چیزهای بیشتری گیرش آمده باشد.
«وقتی تو باز میگردی»،
ما هر دو در پوچیِ شیطان غرقیم. در حجیم بودنِ بیچیزی.
میکوشیم تا دیگری را به آسودهگی برسانیم اما ناتوانیم.
"وقت" و "تو" و "بازگشت" واژگانی پنهانکارند از فاجعهای که ما در آغوشش بیباک افتادهایم. نیاسودهایم. من و تو نه. این جهنم مرا در خود کشید اما عادت هرگز نه!
وقتش میرسد و بعضیها هرگز نخواهند دانست. ندایی میآید که شنیدنی نیست و من حتی به بقای ادراک هم شک دارم. آن گاهی که حقیقت را با ابزاری جز چشم برای روح ما روشن کنند، کلام و زبان و واژه چهطور میتواند این بار را متحمل شود اگر حالا از ما پوشانده آن چه را که سهم ما بود؟
من انگاری از هیچ چیز نمیترسم جز بقا.
حتی وقتی روح عاصیات از شدت و فشار فراقِ رفیقِ سیریش تنت جیغ میکشد و زمین با منت، تحمل تعفن قالب پیزوزیِ جسمت را قبول میکند ،
وقتی این لبخندها زیر آن چشمها جلوی آن زبانِ خستهگی ناپذیرت فقط وقتهایی به هویتشان لا به لای سطور من باز میگردند که کسی کابوس ببیند،
آن وقت بگو مَرد! ای مجازی بیمعنی و بیاهمیت از بشر! چه چیزی برای عَرضه داری؟
آن وقتی که نمیدانی برای چیزهایی میجنگیدهای که مردمان حتی در تاریخ هم چیزی در بارهشان نمیخوانند،
خراب میشوی؟
آبادی ای نداری برای جبران بیچاره.
من فکر کردم با شیطان ملاقات کردم امروز صبح
وقتی توی یک زاویهای از آینه فقط تو را میدیدم.
لعنت به تو و حس های لعنتی ای که برای قلب آدم میآوری.
لعنت به این قلب، به این قالبِ تن. مطمئناً من تنها مخلوقی ام که خلق شده.
مطمئناً تو نخواهی توانست نظر مرا عوض کنی.
مطمئناً تو و سایر ضمایر کثیف ترین دروغ های عالمید.
هیچ حرفی در اتوبوس آزادهگان زده نشد. دست کشیدم روی کلفتی سبیلهای وز شدهام که توی دهانم میرفتند و به خستهگی ام یک پک دیگر زدم و بیهدف ترین نگاهم را دوختم به لبخند مسخرهی خطوط سفید و زرد وسط جاده.
اما من هنوز نرسیدهام. میرسم اگر بروی گم بشوی توی پیچِ کمر رقاص کسل کنندهی انحراف این جادهها، من راحت تر میرسم.
یه خیالت بیهدف میبافم. از خیالت مریضم. از ابراز خیالاتت مریض تر.
میخواهم یک هو بزنم زیر همهچیز. همهچیز. همهچیز.
این راهیست که میروم و این بار لطافتی توی دروغ های عالم نیست ؛ تو کثیف ترین و راستگو ترین دروغ عالمی. من با نفسهات کشتهامت و درد کشیدهای بالاخره یک بار تو هم.
- چه عنوانی دارد این کوفت آخر؟
من خوب میشوم. اگر تو بخواهی. من که خیلی خواستم. این مصدر خواستن به تنگ آمد و تو که در تفاسیر الطافت نوشتند : دعوی گر در مقام فاعل، "هر دعا کنندهای" ست، بیواسطه... هر چیز بودم انگار جز "داع".
مشکل انشاهای من اگر اول میشدند این بود که از تو خواستم مرا به خودم باز گردانی.
باید از من میخواستی خودم را به تو بازگردانم.
نخواستی؟ من نمیدانم.
گفته بودند تو بر درخواست بیاحتیاجی، رفتند. یادم رفت. گُم شدم.
مینویسم : آرامش از من گریزان است.
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
#خاطره_شد
#خانم_صبوری_صبوری_کن
دیگه نمیبینمش :(