The Faded

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

بایگانی

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

بحر طویل

يكشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۶

می‌نویسم : بچه‌های من تولدتون مبارک...

 

و نمی‌دونم هر کدومشون الان کجاست، خوابه یا بیدار؟ از گرسنه‌گی بعد نماز خوابش نبرده یا خروپف می‌کنه، دهنش بازه یا پتو رو کشیده رو سرش. نیستم که از ترسم پتو رو بکشم کنار.

می‌فرستمش و فکر می‌کنم توی کل عمرم و همه ماجراجویی هایی که روی زمین چت کردن داشتم، آیا پیامی غم انگیز تر از این فرستادم؟ «بچه‌های من تولدتون مبارک.»... برای خودش بحر طویل و روضه‌ایه...

  • ۳۰ مهر ۹۶ ، ۰۶:۰۹
  • روشنا

يكشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۶

ساعت ۲ و ۴ دقیقه ست. ساعت ۵ قطار دارم. ساعت ۴ باید پا شم. خوابم نمی بره و فردا برام مثل یه کابوسه. از مکافات یک شنبه‌ها گفتم که... خسته‌م. از زنده‌گی بی‌حاصلم خسته‌م. خدایا بذار بخوابم. :(( حتی توی خوابگاه تا یکِ شب یه خری هست که پشت پنجره جیغ بکشه و نشه خوابید. شب تولدم، تاریک ترین شب این چند ماه تاریک شده. یأسی که کشته منو و نمی‌ذاره بخوابم... از خواب‌آلوده‌گی مرگ بار سر کلاس مبانی شکارم. از گریه ابروهام درد می‌کنند. خدایا چه اوضاعیه...

  • ۳۰ مهر ۹۶ ، ۰۲:۰۷
  • روشنا

شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶

...پشتِ لب‌خندی پنهان هرچیز...

 

روزنی دارد دیوارِ زمان
که از آن چهره‌ی من پیداست...

  • ۲۹ مهر ۹۶ ، ۲۱:۵۹
  • روشنا

شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶

ای عَلَمِ عالَمِ نو ؛ پیشِ تو هر عقل گِرو

 

 

گاه مَیا

گاه مَـرو

 

خیز ؛

به یک بار بیا..

  • ۲۹ مهر ۹۶ ، ۱۵:۲۵
  • روشنا

جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶

آخ که من

 

شهیدِ شیوه‌ی ابرو ی یار[ بود]م...

  • ۲۸ مهر ۹۶ ، ۰۰:۰۵
  • روشنا

تو را نادیدن ما غم نباشد که

سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ مهر ۹۶ ، ۱۰:۴۹
  • روشنا

I'll be drunk... Again

جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶

گهی بر دردِ بی‌درمان بگریم
گهی بر حالِ بی‌سامان ب‍ ـخ‍ ن‍ ـد ـم

  • ۲۱ مهر ۹۶ ، ۱۶:۳۷
  • روشنا

يكشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶

اما تو، گویی گناه اکبر منی.
همانی که کمیل شب‌های جمعه‌ام را در حبس غفلت و بر دارِ غربت، قصاصِ بی‌جنایت کرد و عجب سخت‌جانی تو. جان‌ها می‌گیری و پروازها در قفس می‌کنی اما بی‌جان نمی‌شوی و پروا نمی‌آموزی...
من می‌دانم... من می‌بینم که عُجب مرا به دستانِ بی‌مهرت همان طوری تزریق کرد که خون غلیظ و تیره‌ام را به سرنگ آزمایشگاه کردند... به سختی و با کبودی و درد و اما در نهایت، از دست رفته.
آری، رفته‌ام از دست فضیلت و انگار که حمل کننده‌ی بیماریَم در بدنِ ناگزیر تو...

  • ۱۶ مهر ۹۶ ، ۰۷:۴۹
  • روشنا

يكشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶

کفّاره‌ی شراب‌خوری‌های بی‌حساب،

 

هشیار در میانه‌ی مستان نشستن است...

  • ۱۶ مهر ۹۶ ، ۰۷:۳۹
  • روشنا

شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶

گفتم که نه وقت سفرت بود چو رفتی

 

گفتا که مگر مصلحت وقت درین بود...

  • ۱۵ مهر ۹۶ ، ۰۰:۴۳
  • روشنا

So What?

جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۴ مهر ۹۶ ، ۱۸:۲۳
  • روشنا

شنبه ۰۸ مهر ۱۳۹۶

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت،
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت،

 

وقتش رسیده بود ؛ به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

«باز این چه شورش است که در جانِ واژه‌هاست؟
شاعر شکست‌خورده‌ی طوفانِ واژه‌هاست»...

  • ۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۱:۴۹
  • روشنا

پنجشنبه ۰۶ مهر ۱۳۹۶

در افکار شرم‌آورم نسبت به دوست‌های «جدید»م بطن مقصود از این «آنتی سوشال» و در رفتار عجیبم با آن‌ها سطح منظور از آن «رو مُخ» چنان هویداست که هیچ نمایش و یا تعریفی نمی‌توانسته چنین مرا و نهایت تباهی‌ام را برساند.

 

آیم گانا میک دوز اولد میستیکز اگن.

  • ۰۶ مهر ۹۶ ، ۱۳:۱۶
  • روشنا

پنجشنبه ۰۶ مهر ۱۳۹۶

هنوز مطمئن نیستم فیوچر ریلی داز لوک گود یا اینم یه شوخی بی‌مزه یا حتی یه استراحت واسه طوفانای مهیب‌تره. درست رو با دلم می‌شناسم اما وسط هجوم بی‌وقفه‌ی چیزهای بی‌ارزش و غلط از صد جناح به خاطر وسعت زنده‌‌گی اجتماعی، لحظه‌های کمی هست که می‌تونم بفهمم دقیقاً یه جناح تنها و جدا از همه‌م که همه‌شون دیگری رو رد می‌کنند و من رو مستثنی نمی‌کنند...

  • ۰۶ مهر ۹۶ ، ۱۲:۵۲
  • روشنا

چهارشنبه ۰۵ مهر ۱۳۹۶

مرز در عقل و جنون باریک است

 

کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در رگ ما سر در گُم

مثل بیداری و بهت مردم

مستم از جام تهی حیرانی

باده نوشیده شده پنهانی...

  • ۰۵ مهر ۹۶ ، ۱۱:۳۵
  • روشنا

يكشنبه ۰۲ مهر ۱۳۹۶

 

ناگزیر از سفرم، بی‌سر و سامان چو باد

 

به گرفتارِ رهایی نتوان گفت آزاد

  • ۰۲ مهر ۹۶ ، ۰۰:۲۰
  • روشنا