۸ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

شوخیِ تاریخ

کم مانده بود به پهنای صورت اشک بریزم.

بغضم داشت خفه‌ام می‌کرد.

چشم‌هایشان برایم خیلی درد آور بود.

ابروهایم را داده بودم بالا، آره.


مقنعه ام گم شده بود.

ادامه مطلب

و هجده.

مثل آهنگ‌های حماسی شده‌ام.
شبیه شیرینی نوشینِ یک پیروزی عمیق زیر سُمِ پای‌مال شدن‌های ممتدِ شکست‌های بی‌پایان و پرتکرار...
آن‌قدر تنها و تک که نمی‌دانی،
ادامه مطلب

سلام بر فاصله ات

یک کمی که توصیف های فضایی و الکی از قامت بلند و راست ام البنین گذشت،

یک کسی گفت 

مادر بود خب. نشست گوشه ی قبرستان و گفت: راستی که چون حسین را کشتند اگر عباس آن جا بود؟ 


عبد الدنیا

«الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون »


مردم بنده‌گان دنیاند و دین، تنها بر زبانشان جاری‌ست. هنگامی که زندگی‌شان سرشار است به آن (دین) می‌گرایند ولی هنگامی که در تنگنای بلاها قرار گرفتند، دین‌داران [واقعی] کم می‌شوند.


بر گسل های فروریزش

تمام آن چیزی که از تو و روزهای آشوب در من مانده‌است،

همه‌ی این تپش سرتاسری در استخوانِ ستونِ ایستاده‌گیِ پیکرِ رو به چاغی و زوال من است.

 

حتا غمت*

روی گسل های سرزمینم پای گاهِ خراب کاری احداث می‌کند.

 

و اما

همه‌ی تو،

یک جا

نیست.

 

*خواستی بگی از تو وفادار تر است، آما سوختی :))


("_)

موش تو سوراخ نمی رفت

 کنکور به #دمبش بستن :l


دردش


- تخریب چی کارش چیه؟

- راهو برای بقیه باز کنه.

- دردش چیه؟

- اولین اشتباه آخرین اشتباهه دیگه... 


پیش

مثل این می‌مونه که داریم برای زنده‎گی کردنمون می‎جنگیم. با همه‎چیز. با این آدمای نفهم که دلم می‎‌خواد فقط دنبال پول نباشن.

وای خدا، دلم می‎‌خواد این‌قدر بد نباشند.



ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

پیوندهای روزانه
بایگانی