انقلاب
خدایا این راه ها رو از سر موانع ما بردار.
- ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۲۹
ایهاالناس
ما بر شما به شیوهی علی عدالت بر قرار میکنیم. ما بر شما حکومت میکنیم. شما خرابید. ما بلدیم. ما درستتان میکنیم. شما نفهمید. ما در قبال نفهمی شما مسئولیم و به نام اسلام نجاتتان میدهیم. حیا و غیرت ندارید. باید بدارید. راه دیگری نیست، ما به زور به شما میچپانیمشان. ما پرچم حکومت اسلامی بلند میکنیم و خرمان که از پل گذشت و میزهامان که محکم شد، صداقتتان در رأی به جمهوری اسلامی را هی توی چشمتان میکنیم و آزادی را از دماغتان در میآوریم ؛ یعنی اگر ما را نمیخواهید بروید یک جای دیگر، حالا که ما قدرت داریم، اهمیتی ندارد اگر اینجا دنیا آمدهاید، خوشتان نمیآید، از وطن خودتان به توهین آمیزترین راه ها بروید گم شوید و به تحقیرآمیز ترین راهها خودتان را بچپانید توی مرزهای غربیان طاغوتی و شیطان صفتان حرام زاده و حرام خوار.
برای غد بازی ها و کوتاه نیامدن های ما جان بگذارید وسط به اسم مملکت و دین و ناموس، بمیرید تا ما فرزندانتان را موقع تحصیل از زیر فرش به فوق عرش برسانیم و بقیه مغزهای حد متوسط هم بروند بمیرند، میخواستند تیزهوش باشند. خلاقیت هم حدی دارد، بچههای بدبختتان را بدهید دست ما تا به اسم اسلام و ادب و احترام، راه و بیراه خفه کنیمشان تا خفه شدن را و قالب گرفتن در چهارچوب های غیرمنطقی را بپذیرند در حالی که بعد از خواندن شعرهای ترجمه شدهی شکسپیر و شعرهای حافظ توی کتاب ها سعی میکنیم الکی مثلاً برهان ابن سینا را فرو کنیم توی مخهاشان تا از بیم خنگ بودن وجوب وجود خالق را بپذیرند. بعد هم یادشان بدهیم همه چیز بهشان ربط دارد از لباس پوشیدن تا نیات باطنی افراد اما کمال روحی و اخلاق خودشان نه. بدهیدشان دست ما تا گند بزنیم توی خوبیهاشان با روشهایی موسوم به روانشناسی اسلامی...
ادای مؤمن بودن در بیاورید تا قدرتمان را با شما تقسیم کنیم. اسلام بدارید چرا که اسلام هویت و شأن زن را بهبود میبخشد و ما طی سالیان گند تر میزنیم توی نگون بختی زن بودن و ایران را کشور مردان سربلند میسازیم. اسلام بدارید چرا که اسلام دین محبت و مهربانی و گذشت و برادریست و پیامبر اسلام پیامبر لبخند و بخشش است... تا ما فرزندانمان را بفرستیم همان ممالک طاغوتی باز گردانیمشان به عذابتان، مثل پشگل له کنندتان، برای جان هاتان چنان ارزش قائل باشند که بیراه و راه بکشندتان. دارتان بزنند. ای بمیرید حاملانِ ژنهای بد.
یک عمر عواطف و احساسات و افکار خود را به ما بسپارید تا طوری به بادشان بدهیم که وقتی خودمان داریم داد میزنیم به بادشان دادهایم از درد بشکنید و برای بقا هی دلیلهای قانع نکننده برای نپذیرفتن حقایق و مقابله با آگاهی برای خودتان ردیف کنید و از آن جایی که به نسلتان خوراندهایم [فحش] بر «دشمن»٬ به هر یابویی که اعتراض کرد بگویید [فحش] بر تو که چون ما نمیاندیشی، اساساً سوالاتت غلطند. [فحش] مغالطه میکنی [واژههای قلمبه و همان قضیهی برهان ابن سینا].
آخرش هم بیایید توی خیابان ها حرکات معنا دار بکنید تا معنا را در عالم معنا نشانتان بدهیم. اعتراض کنید تا بمیریدتر.
توی حوزه درس بخوانید تا ما چالههای هویتی شما را پر کنیم و عقده های شخصیتیتان را باز ؛ یعنی یک عمر آن آیهی «گروهی از شما...» را طوری براتان تفسیر کنیم که «یاد بگیرید» برترید از آنان که علم دین و فقه نیندوختهاند. هوا برتان دارد که از کل کشور و مردم طلب دارید، یک منبع عظیم اقتصادی برای هیچ بودنتان و حتی اضافی بودنتان و پشه بودنتان از کل سرمایه و مردم کشور طلب کنید که کشور قحطی زدهی خودتان را تأسیس کنید به تقلید از واتیکان مسیحیانی که خلاف حرف دینتان عنبر نصارا میخوانیمشان ما هم. تازه آن هم نه برای چیزی شبیه شراکت، برای اعلام استقلال از هر لحاظ... آخرش هم خاک بر سر کردهای جدایی طلب و مرگ بر اسرائیل اشغالگر.
کیستیم ما؟ جهنمِ شما پیش از مرگ. کریهتر از پیرزنی که در نقش دنیا بزک کرده بود... عذاب مدتدار شما و لا مفرّ لکم من حکومتنا...
بهم گفتن توی کارت تبریک بنویسم چون خوش خطم. تعجب نکردم. گرفتمش و بی هیچ حرفی توش نوشتم. نفهمیدم برای تو نوشتم یا بقیه که دلشون میخواست اون تبریک خوش خط باشه و براشون مهم نبود خط کی باشه و چه شکلی باشه...
من بد خط دنیا اومدم. وقتی نقاشی میکردم همهش بهم گیر میدادن که از خط نزن بیرون ولی نمیشد. نمیتونستم انگشتای دراز و ولم رو کنترل کنم انگار... اشکم در میومد که انقد این اشکالو همه و همه از رنگ آمیزیم میگرفتن.
وقتی میرفتم مدرسه فکر میکردم خطم از همه بهتره و خط خواهرم عین قورباغه ست :دی ولی تقریباً همه توی برعکسش اتفاق نظر داشتن! کلاس پنجم اتود گرفتم. اونم آخر سال! در حالی که توی مدرسه به بچه هایی که خطشون به یه خوانایی و نظم مطلوبی میرسید، از چهارم اجازه میدادن عوض مداد با اتود بنویسن.
ازین که بقیه زیبایی هایی رو که توی خطم میدیدم نمیدیدن حرصم در میومد ولی به خدا واگذار میکردمشون و هیچ تلاشی نمیکردم. :/
تا این که یه روز خط خانم پ زیر شیشهی میز کتابخونه برای چند دقیقه سحرم کرد. نوشته بود «ما را به جبر هم که شده، سر به زیر کن ... خیری ندیدهایم ازین اختیارها...» سعی کردم حالت ه توی ندیده و نون توی کن یادم بمونه...
بعدش
یه روز صبح بیدار شدم و خوش خط بودم. تا ظهر حتی دیگه تعجب هم نمیکردم وقتی بهم میگفتن خوش خطی و نمیگفتم «وا! شماها جدی میگین؟»
میخوام بگم من بیشترشو بد خط بودم و شماها فک میکنین نمیفهمم چه حسی داره بد خط بودن.
میخوام بگم من بیشترشو درگیر همین داستانای تراژدی بودم. که من بهش وابسته شدهم ولی نباید میشدهم. که هی الکی و با گول زدن خودم مثلاً سعی میکردم رابطهمونو خراب تر کنم ولی آخرش میرسوندم به دلبسته تر شدن...
تبریک من هزار تسلیت بدخط و ناخوانا داشت بدبختی... زهر شبهای نه چندان دور مستیِ تو از واژههاش میچکید...
گند بدخطیم درومد ولی همه عاشق دو خط چرت و پرتی که نوشتم شدن...
میخوام بگم... هیچ کس نمیفهمه. حتی تو که بدتر از همیشهی خودت باز با من پریدی...
از موقعی که من شروع کردم به رفتن به قم، شروع کرد یک عمر مراقبت رو هی به زبون آوردن. شروع کرد به گفتنِ دوستت دارمهایی که توی هیچ پوششی پنهان نشده بودن و ترحمزا تر از این بودند که بخوان با عادات من از غرورش همراه باشن.
اون شروع کرده به حملِ ترسِ از دست دادن...
آدم عادت میکند... به شکستن و آزار دیدن. به درد کشیدن و سکوت کردن.
انگار طوری به درد عادت میکند که هربار که او میرود و دیگران میپندارند عافیت بازگشته، آدم مشتاقانهتر انتظار بازگشت او را چون لذتی دیگر میکشد چونان که انتظار معشوق بدرفتار را...
انگار که عافیت، نبود ِ دلآزار درد است به سیرت ِ دردی دیگر، بازی ای دیگر...
پس عادت نمیکند. تاب نمیارد.... بودنش را. حتی نبودنش را.
- بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت...
همون طوری که با سوز و دل پر اشک میریختم و انگشتامو محکم میکشیدم زیر پلکم، یه دست گوشتی و کلمات نامفهوم عربی با لهجهی غلیظ بغلم کردن و بدون این که بدونم مال کین خودمو رها کردم. از ملاحظات امنیتی به ستوه اومده بودم. پس ملاحظه نکردم. برای چند ثانیه به خودم گفتم اوهوم، آره، این جاییه که میخوام تمام عمر باشم. بین این دستا وقتی غریبی و تباهی امونم رو بریده. هیچ جا رو نمیخواستم. هیچ جا رو نمیخوام.
من قبل تر توی گوگل سرچ کرده بودم هَو دو پیپل آفن سوعساید. سر کارتون گذاشتن، اصلنم همچین چیزی نمیاد. در ایز نو هلپ. فقط چیز اضافی ای که میاره ده تا ویژهگی کسیه که داره میره که خودکشی بکنه که همرو من دارم، تنها تفاوتم اینه که دارم نمیرم خودمو دقیقاً بکشم.
الآن این بچه داره با یه نگاه شگفت زده و خوشحال و کشندهای بمن نگاه میکنه و بمن گوش میکنه و حس میکنه خیلی کوله اگه بگه اونم همین طور. من الآن حس میکنم خیلی احمقم که اینا رو جلوی بچه گفتم. الآن بچه دلش میخواد بپرسه پس من چرا دقیقاً دارم نمیرم خودمو احتمالاً بکشم که اگه بپرسه هم من بهش نمیگم. اکچولی من همین الآنشم کشته شدهم. الآن اینو بگم بچه فک میکنه عَ خدا چهطوری این بشر اینقدر کوله ولی خبر نداره که بشری به خودآزاریِ من هم دوست داره ای کاش کشته نشده بود و اینقدر هم کول به نظر نمیومد برای نخود مثقال بچه. من خودم بچم بچه.
#موقت
یه زمانی ام من اون بودم که اگه همایون شجریان توی اتاقش آواز میخواند میفهمیدم و فایلشو پیدا میکردم و خودمو با جزء جزءش دار میزدم...
خواب دیدم به استاد گفتم «تو خوبی!» و یه خروج مقتدرانه از صنعتی قم داشتهم. صبح که بیدار شدم، دیدم تیای برام یه پست پرایوت فرستاده تو پیازا که «تو خوبی ع...ـَن خانوم.»...
کلماتِ آدم را از آدم گرفتن.
نر بودن و برای زن بودنِ آدم غصه خوردن.
برای نمرهی آدم اصرار کردن.
برای دستِ پر و چادر چاقچولِ توی دست و پای آدم صندلی را بلند کردن.
یک خواهش میکنمِ لبخند دار و خیلی آرام گفتن.
رفتن. نبودن. نیستن.
با تو حرف نمیزنم. با من حرف میزنی. گوشم به تو ست ولی دلم، وسط یه معرکهس... چند وجب اون ور تر. یه طور عصبی و بدون این که بخوام سرمو میچرخونم و دلم انگاری میافته پایین. میترسم. از همه داستانایی که برام میگی میترسم، از تو میترسم، از خودم میترسم.
شما را به خاک فنا نبرد. شما را از خاک فنا بیارد.
عاه خداوندگارا -____-
نیاز استعاریِ در آغوش گرفتن یا نیازِ استعاریِ در آغوش گرفته شدن...؟