The Faded

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

بایگانی

Keep doin' the same

جمعه ۲۹ مرداد ۱۳۹۵
چشم‌هایم که بازند قسم می‌خورم نمی‌بینمت.
چشم هایم را که می‌بندم، تویی که همه‌جایی به ملامت من که : قسم خوردن چه کراهتی دارد...
  • ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۱
  • روشنا

بقیه

پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۶
  • روشنا

بی ادبی

چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵

 

روی لب های مطرود تاقچه ی مهرت، یا شاید به تر است بگویم سلول بی حصار دل تنگی ام،

 از اصطکاک آن شب هایی که نیستی با نیروی نفس بریده ی باز پس زنی من،

 

 گیاه سمی دل تنگی سبز شده انگاری.. 

  • ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۰
  • روشنا

تقیّد

چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵

دلم می‌خواست من به جای رسول یونان می‌نوشتم :

بده‌کار هیچ کسی نیستم

جز همین ماه


و بعد غصه می‌خوردم که چرا هنوز بندی هستُ...


کاش این طور نبود.

که اگر هست، کاش من این طور نبودم..

  • ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۸
  • روشنا

تفاوت از زمین تا زیر زمین است*

دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۵

مردم با آهنگ ساقیای ساسی‌شون جلو آینه می‌رقصن،

اون وقت من چراغ‌و خاموش می‌کنم، مه‌تابی روی میزم‌و طرف دیوار روشن می‌کنم و هم آهنگ با ریتمی که به بی‌وزنیِ فرمولای فیزیکم می‌دم، طوری پاهام‌و از بغل پرت می‌کنم که تصویرم شبیه الاغی دربیاد که داره ویراژ می‌ده

بعد بابام میاد تو، می‌ترسم، می‌خنده، خجالت می‌کشم می میییرم :|




*مردم اینا :))

  • ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۶
  • روشنا

عدم تمرکز

يكشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۵

Maybe just cause I can't help myself from looking for you...

  • ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۱
  • روشنا

حافظ بلده

سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۵
این مثلن الگوریتم حافظ-صبوری ه. اگه خیلی خوب و اغراق آمیز بود، یک کمی چپِ دو شعر بعد رو می‌زنیم تنگش و می‌ریم صفحه‌ی صد و شماره ی اولین بیتی که افتاده به چشممون.
خلاصه که ما این‌جا یه گراف خرافه داریم که دوستش داریم و جواب می‌ده و قضیه‌شم ساده‌ست.
برای اثبات هندسی کافیه یه خط رو به بالا رو در نظر بگیرید. بدیهیه نه؟ :)
  • ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۶
  • روشنا

گرهِ گم شده

سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۵

همه‌ش یاد اون شب‌های پارسال می‌افتم که به یه زمان خاصی که می‌رسیدیم با شب، من داشتم موسیقی فیلم خاک سرخ رو گوش می‌دادم و تست هندسه یا فیزیک #مثلن می‌زدم.

 وسطش می‌اومدم این‌جا یک کمی غر می‌زدم. بعد به ثانیه نرسیده تو پیدات می‌شد و من ذوق می‌کردم که تو اون وقت شب بیداری.

بعد یاد لب‌خندای فرداهات می‌افتادم و کیفی که می‌کردم از این که هر دو مون می‌دونیم این‌که "نمی‌دونیم" رو وا نمود می‌کنیم و به بازی شیرین و خودآزارمون ادامه می‌دادیم.

جهل شیرینه؟

گرچه که دنیای من با هرکس قدر سوراخ ها و گچ های دو طرفه‌مون بوده،

اما دنیای من با تو یه طور عجیبی با همه خیلی فرق داشت. مثل یه داستان خیالی می‌موند که فقط خودم ساختمش و تو چه قانع توش بازی کردی.

چیز جالب توی قطعیت خسته‌گی من از این ممتنع بودن و دقیقن امتناع تو از همه چیز در باره ی منه.

یعنی حتا یک بار هم پشیمون نشدم وقتی به عقب نگاه کردم و روزی که همه‌ی بندهای مشترکمون رو بریدم.

من کلمه هام رو از تو گرفتم...

اما تو فقط هیچی...

  • ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۰
  • روشنا

زاج

شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵

تو رِ بّوس

  • ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۵
  • روشنا

خرابستان

يكشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۵

این‌جا

دین همان دینی‌ستُ

دینی توی گاج استُ

گاج مبتلاست به فساد اقتصادی...

 

تازه آن هم "گویا".

 

- حالم از همه چیز به هم می‌خوره.

  • ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۳
  • روشنا

یاتو

جمعه ۰۸ مرداد ۱۳۹۵

به خاطر خدا یاهو هم ورشکست شد

و تمام حرف‌هایمان در گوش زمان،

مثل اسیران سرافکنده‌ی جنگ‌های استعماری فروخته شد به شرکتی قوی‌تر...

و آن قوّت حتمن یک جای اسمش معنای «فراموشی» دارد.

 

به این می‌گویند گرندیوزیتی اگر بگوییم یاهو تاب نبودن‌های ما را نیاورده و کمرش شکسته؟

 

آره این دقیقن خودش است.

  • ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۹
  • روشنا

یک طرفه ؛ صلواتی

سه شنبه ۰۵ مرداد ۱۳۹۵

فاذکرونی اذکرکم...


بعدش هم نیایید غر بزنید بگویید پس من کوشم؟


مرسی ..اه ...

  • ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۱
  • روشنا

سیمپلی

سه شنبه ۰۵ مرداد ۱۳۹۵
من مثل بچه‌ها می‌مانم... می‌دانم.
قلّت کلماتت چه آسان مرا کفایت می‌کنند...
  • ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۵
  • روشنا

این همه را

يكشنبه ۰۳ مرداد ۱۳۹۵

حتا توی اوج سرخوشی، یک چیزی توی من هست که می‌خواد با تمام توان گریه کنه.

درست اون وقتی که خودم متوجه می‌شم چه‌قدر خوشم.
 
هرچه‌قدر که توی مفهوم عشق عمیق‌تر می‌شم، کم‌تر می‌گیرم.
هرچه‌قدر که توی شعرهای آهنگ‌های عاشقانه...
 
و هرچه این شعرهایی که من بلدم عاشقانه‌ترند، نا زیبا ترند...
این برای من کلیشه‌زده یه تعبیر خیلی عجیبه.
 
هرچه‌قدر که می‌گذره سنگین‌تر می‌شم و من دارم توی هذیاناتم غرق می‌شم.
 
من میان هوش‌یاری و بی‌هوشی
میان دنیا و تو
میان حقیقت و مجاز
میان بیداری و رویا
مونده‌م.
رها شده‌ام من انگاری
روی مرز دنیای تو و دنیای خودم.
 
انگاری من وسط جنون مولوی و درد بی‌عشقی رهی معیری،
یا بین سلیقه‌ی کلاسیکم و موسیقی نو،
یا بین داستانم با ه‍ و محبت ابوجمال،
شاید هم بین زمین و زمان و
دنیای کوتاه خودم و دنیای بالای تو
به سقوطِ آزادم...
 
این انگار فقط تندتر پیش می‌ره.
انگاری نهایت نداره.
 
هیچ لب‌خند و نگاه و دست و مهربانی ای برای من
قسم می‌خورم
مثل مال تو نیست.
 
 
 
 
-تمام نمی‌شود این کابوس..
  • ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۷
  • روشنا

اردوغان یا...

پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۵

حتا منم دلم گرفت وقتی کودتای ترکیه شکست خورد.

  • ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۶:۵۱
  • روشنا

soon the night will be found

جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵

بابا دستش را از پنجره گرفت بیرون و گذاشت خلاف‌آمدنِ باد، گشودگی‌ِ آن را پس بزند.

سرش را کج کرد و لای زمزمه‌های باد گفت : دخترم ماهه. ماه.

 

نیش بغل دستی‌اش باز شد و برگشت نگاهم کرد...

 

و من حس کردم مه‌تاب توی دلم آب شد...

  • ۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۶:۵۸
  • روشنا

Processing...

پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵

اون می‌دونست من شبیهشم و من می‌دونستم که فقط اون فهمیده گناه من چه‌قدر بزرگه...

و ما قصد داشتیم اینو تا آخر عمر انکار کنیم.

 

فاصله‌ی من و اون

مثل کودکی‌های آل احمد می‌مونه ؛

در دست ساخت!

 

  • ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۰:۵۸
  • روشنا