The Faded

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس

بایگانی

۱۵ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۴

درین سرا،

دست راستِ

ما

با دست چپِ

ما

از کهولتِ عاطفی

منازعه‌ای دارند

بس دراز...


راست از Delete می‌گوید و

چپ حروف را بر سرش فریاااد می‌زند.


مظلوم

کی‌بُردِ این‌روزها...

  • ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۶:۴۶
  • روشنا

ولش کن

يكشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴

تو رو باید فقط

ول کرد.

بس که بی‌لیاقتی

همه چیزو از دست می‌دی...

  • ۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۰
  • روشنا

Keep going

شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۶:۲۴
  • روشنا

داشتم فکر می‌کردم

چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۴

در هندسه، (اهم اهم)

وجوب دوست داشتن تو برای آدم رو باید با روش غیر مستقیمِ برهانِ خُلف ثابت کرد.

یعنی علاوه بر فرض این‌که آدم این‌جا روی زمین زنده‌ست و نفس می‌کشه،

فرض کنیم تو رو دوست نداشته باشه. یا [تو رو داشته باشه اما] تو رو برای دوست داشتن نداشته باشه.

اون وقت ...

بدون محاسبات شاقّه،

نفسِ آدم کم میاد و نسلش از رو‌ زمین پاک می‌شه...

و آدم هنوز روی زمین چشم به ستاره‌ها دوخته و نفسش‌و با چشمکای تو هم‌آهنگ کرده، صدای آوازش، گوش ماه‌و‌ کر کرده...

پس ما به عمیق‌ترین تناقض رسیدیم.

پس تویی، دوست داشتنت هنوز درست‌ترین حکمِ حیات آدم.


با چشم‌پوشی از این‌که هرگز این روش خُلف به عنوان یه استدلال درست حسابی تو سر ما حساب نشد...

  • ۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۹:۴۰
  • روشنا

I forgot my name

سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴

سر حسابان نشستیم،

دارم غر می‌زنم با خودم..
تو کتابم می‌نویسه : ?What do you want babe
خنده‌م می‌گیره.
می‌خوام اسم تو رو تو کتابش بنویسم،
تابع اسمت‌و رسم می‌کنم تو فکرم
یه هموگرافیک داره، موازی با محور ایگرگم داره...
 
انگار اگه الآن بفرستنم سوپری بستنی بخرم، آقاهه ازم بپرسه چی می‌خوای،
اسم تو رو بگم...
  • ۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۸
  • روشنا

بیداری

دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴
این وقت شب،
اون قدر خالی ام
که بشه از انعکاسِ «فوت» توی وجودم
برای پرتاب شدن به دورها،
توفان ساخت.

و اون چیزی که نمی‌ذاره بخوابم،
دل‌تنگی
یا اون چیزها که در افسانه‌های کلاسیک میاد
یا در عاشقانه‌های ملتهب،
نیست.
وجدانِ انجامِ
تکالیف هندسه‌ایه
که با تمام خسته‌گی و عطش خواب
نمی‌ذاره از روی پاسخ‌نامه، حتا فکر کنم.

درست به اندازه‌ی واقع گرایی‌های محمود دولت‌آبادی توی «روزگار سپری شده‌ی مردم سال‌خورده»،
تلخ.

چیزی که از همین الان اشک منو در میاره
وقوع حتمی شک خانوم جمالیه
و نمره‌هایی که به‌م نخواهند داد به خاطر «پیچیده فکر کردن» یا اتهاماتی بس بی‌جا و تکراری برای هر سوالی که سر کلاس حل می‌کنم.
و اصلن کسی نفهمید روز به روز، هندسه به هندسه، شوق و تلاش من برای حل سوال سر کلاس و نمره‌ی کلاسی چه‌قددددر پس رفت. برای سوالایی که حل کردم و هرگز نمره شون‌و نگرفتم.
-_-

و این رنج شبانه،
دست‌رنج یک ماه و نیم خوابیدن و کم کاریِ خودمه.
و اصلن دلیل بر این نیست که فردا از کلاس هندسه بیرون نندازنم، یا به نحوی پای‌مال نکنن خودمو!!

پس بشین با امید بر پروردگارت،
هندسه بنویس،
قشنگ‌ترین درس بعد از فیزیک :)
که بدترین نمره رو توش اوردی بعد از حسابان :)
دانش آموز ریاضیِ 
خر :|
  • ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۸
  • روشنا

نمی‌دونم

دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴

خاطری هست

که اون‌قدر منتظرشم
که گاهی باورم می‌شه  ... .
اما هر شبی که به انتظارِ خیالی‌ش یه پایان واقعی می‌دم،
پاش‌و می‌ذاره رو گلوم.
و من یادم میاد انتظارش فقط خیالی از خیالاتِ منه.
فردا صبحش یادم می‌ره
و منتظرِ در اومدن صدای انتظارش می‌شم.
 
و این بوی غم نداره.
بوی اشتیاق داره.
خطایی حق به جانب... شاید.
 
اما اگه برای انتظار من، تقه‌ای به در بزنه،
شاید به حجم عظیمی از انگیزه و حس کفایت برگردم
تو چیزایی
که اصلن به‌ش ربط نداره.
 
و من هرشب برای آدم‌هایی که خیالاتشون هرروز مشکوک‌تر و دورازواقعیت‌تر می‌شن،
نامه‌هایی می‌نویسم
که به فروتنی تمام
هرگز خونده نمی‌شن.
  • ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۹
  • روشنا

بیست

سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۴
باید مثل فرآیند بی‌دررو
هیچ گرمایی نیاد
هیچ گرمایی نره.

هیچی نشده
هیچی شدی
کنار بیا
با تغییر.
  • ۱۲ آبان ۹۴ ، ۲۲:۱۸
  • روشنا

این آواز شبانه

يكشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۱
  • روشنا
هر وقت یه مرگی هست این وسط که هیشکی نمی‌تونه به‌ش نفس مصنوعی بده،
بی‌خوابی با مقدار سایز شلوار، رابطه‌ی عکس پیدا می‌کنه،
خراب‌کاری با مجذور مقدارِ فحش خوردن، رابطه‌ی مستقیم¡
این‌جا،
گند زدن تو نمره‌ها از مقدارِ ثابت K برخورداره ؛ با هیچ کوفتی هم رابطه‌ی عکس و مستقیم نداره.
(که به دلیل آرمانی بودن کبدها و برای لحاظ کردن تلخی خالصِ واقعیت در محاسبات کبدیک، این مقدار ثابت در همه معادلات نقش ضریب داره، محض رضای خدا در سه دوم و پنج دوم و هفت دوم و نُه دوم ضرب نمی‌شه هیچ، چه بسا برشون تقسیم هم می‌شه. K-1 و این دست شیک‌بازیا عم نداریم 😒.)
اون وقت، این وسط
می‌دونی واتس ذِ پوینت؟
سطور بنده آماده‌گی کامل برای کسب رتبه‌ی اول کشوری انشای نماز رو پیدا می‌کنند.
بس که واژه‌های زجر آمیز و تراژدی‌ساز با ترکیب قشنگ‌تری کنار هم میان. :|
  • ۰۸ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۹
  • روشنا

ترسیدم

پنجشنبه ۰۷ آبان ۱۳۹۴

ترسیدم بغلت کنم،

بال‌هات باز نشن،

بیفتم پایین.

بعد تا خود ظهر و نیم،

مثل آدمایی که طلب کارند

هیچ‌جا نیومدم.



:|

  • ۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۹
  • روشنا

جلوی کلافه‌گی و بی‌جوابی مسائل بخش‌پذیری،

پشت کام‌یابی تست‌های توابع،

میان جبر طویلِ خواندنِ حسابان،

دریافته‌ام هیچ کلامی برای من هم‌کلامی با تو‌ نمی‌شود...

حتا اگر تا به ابد چنین دل‌گیر و مهجور، روز تولدِ

مرگِ من و تو

عزای عمومی اعلام شود...


و سوگند به همیشه ستم‌گریِ فواصل

که من

چه خسته‌دلانه نمی‌خواهمت..


به سانِ روزمره‌گی تو

و بی‌عادتی من


نگاه من، کم سو

پای تو، لَنگ

عینک من، منفور

عصای تو دل‌تنگ...

  • ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۳۱
  • روشنا

شکاف

شنبه ۰۲ آبان ۱۳۹۴
در یک دقیقه به بام‌داد فردا،
بی‌پرده پشت پنجره بایست
نگاه پر از پف و درد کشیده‌ات را بدوز
به لباس پر پر شده‌ی درختان
وسط قتل‌گاهِ خیابانِ شیب‌دارِ
جهان‌تاب.
مگر لختی
خلوتیِ خیابان
 روی
کهنه‌گیِ
خاطرات لاستیک‌های عاج دار اتومبیل‌هایی
قیر مجدد بکشد
که وقتی در گذرگاه قلبت 
به سرعت 
رَدْ می‌شدند ،
اگزوزهاشان،
مجروحِ بی‌الگوترین نوا بود
و چه گوش‌خراش
دل، خراشیدند...
و لختی
میندیش
عاقبة الذین کذبوا بآیاتنا
تا زلزله
جهان‌تابت را
دل‌شکسته
ندریده است...

.
و من می‌سوزم
از دردی
که نه سهم من است
نه سوختن به پاش،
حق من...

#رنج_عزیزان

خدایا! می‌فهمم که من موسی نیستم ؛ اما پیام‌برم را تارک الصلاة، مگذار...
جان می‌بازم منِ مشرک اگر پاپِ کلیسا شیطان بپرستد... که اقرار ها و توبه‌های من در سینه‌اش جا مانده‌اند..

  • ۰۲ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۹
  • روشنا

دست‌های خالی

شنبه ۰۲ آبان ۱۳۹۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۶
  • روشنا

دوازده

جمعه ۰۱ آبان ۱۳۹۴

به نظرم

بسه دیگه
«از دنیا چون زاهدان سخن گفتیم و چون راغبان به آن شتافتیم.»
  • ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۳:۲۸
  • روشنا