من خودم گم کرده راهم. من خودم تازه ابوجمال و سوگ فقدانش را برای دل کوچکم خالص یافته‌ام.
من خودم گناه کارم، خودم ظالمم.
من خودم تشنه‌ی تو ام.
من خودم اسیرم.
چه‌طور می‌شود از سطور من رسیده باشد کسی به فضل حقیقی آخر؟
چه‌طور بنویسم و منتشر کنم برای کسی که برای دوام حال خوبش از من خواهش می‌کند بنویسم؟
خدایا من کی‌ستم؟ من کجام؟
خدایا باز پسم بگیر از این همه تحقیر. خجالت می‌کشم. دق می‌کنم از غصه.
ای نهایت آرمان دل مشتاقان، دریاب فرمان‌ده واژه‌های مفلوکی را که اجاره‌ای می‌گویند از تو، از عشق... الغوث...
دریاب این پنهان شده پشت این حجم هضم ناشدنی هجمه‌ی ظلم به نفس در زمانه‌ی گناه اجباری...
این مفلوک به زنجیر عجب و ریا...
اشک‌های من را واژه بگیر... چه بگویم مقابل این بی‌نهایت آخر من؟
خدایا چه طور خلاص شوم از این حس‌های خبیث شیرین؟ چه‌طور می‌شود کسی نفهمد پشت این سطور چه حقیری نشسته؟
به سوی تو باز می‌گردم با سیلی از درد و غم که منعقد نشوند به کلمات...
 
- بی‌چون رو ترک کردم. برای مهربانی‌های غریب و هولناکِ آدمی توی کامنت‌ها.