۶ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست..

  • روشنا
  • پنجشنبه ۲۶ آذر ۹۴
  • ۲۳:۵۰
دراز به دراز
به کوتاهیِ مهلتِ صیغه‌های مضطر،
کفِ غسّال‌خانه،
از غصه‌ی غسال با خبر،
به خواب ندیدن بود.

جانم...

اسمش
یوسُف بود.

چشم‌هاش،
سبز نبود.
مشکیِ مشکی هم نبود.
قهوه‌ای؟ نه!!
قرمز بود. ...

درین سرای بی ثبات

  • روشنا
  • سه شنبه ۲۴ آذر ۹۴
  • ۲۱:۳۸

مشتی خزعبل هست

ریزیده از قلم بی ادب و عامی ما

به سان پش گل :دی

و هر از چندی

باس

از حالت انتشار

به حالت حذف

تغییر عالم بده.

حیات پس از مرگ نوشته

درون مغز مطالع هستش 

و وای براو اگر خزعبل کار بوده باشد...

پس گیر، تحمیل ننما

و ما را در سطوت جان گیری پش گلات

تنها گذار... -_- 

به طور مثال: مرحوم خردسال، همین دی شبی :))


اقول (حدیث گون): گر خردمندی، بر مسخره گان بموی. که ایشان از حدت ٱلم بدین حقارت افتاده اند! و برآنان شفقت نمای. بعله

مالیدنی خر دار فقط کم مونده :/

  • روشنا
  • سه شنبه ۱۷ آذر ۹۴
  • ۲۰:۲۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

زجر مدرن

  • روشنا
  • چهارشنبه ۴ آذر ۹۴
  • ۲۳:۲۷

دوست داشتن

برای بچه‌های دوره‌ی من

گاهی توی مهملات رویاگونه‌ی اون لحظه‌هایی خلاصه می‌شه که

روح آدم بین زمین و آسمون مونده، زجرکش شده که

آدم حواسش‌و گره زده به ویبره‌ی گوشی زیر بالشت و جسمش از خسته‌گی به فنا رفته...


بل الانسانُ... بی‌چاره بی‌چاره!

عزیزجان

  • روشنا
  • سه شنبه ۳ آذر ۹۴
  • ۲۰:۰۱

وقتی حس می‌کنم می‌خوای بزنی‌م،

صد برابر دورتر می‌دواَم...

وقتی دورم و نمی‌ذارم بیای،

وقتی از دور نیگات می‌کنم که این‌قدر خوبی،

دلم تنننگ می‌شه برامون..

ولی...


با تو ام که ...

چه دانید چه دانید*

  • روشنا
  • دوشنبه ۲ آذر ۹۴
  • ۰۰:۳۱
می‌میرمت
یعنی
نیمه‌شب
رقصی تلو تلو خوران و بی‌ناز
بر سطح فرش شده‌ی گودِ زیر چشمانت
با گیلاس‌های دل‌شکسته لای انگشت‌های دوتا، سه تا به فنای هم‌آغوشی رفته...
با گیلاس‌های ترک ترک خورده‌ای که
کهن‌سالی انگور را در گردش خون دیواره‌هاشان،
خون گریه می‌کنند
و فرش گود زیر چشمانت را خیس می‌کنند
از این خون‌ریزی چشمی
از درز خراش‌های گیلاس‌های مورد تجاوز قرار گرفته
در مرز جدایی تخت خواب‌های انگشتان دو تا سه تا به فنای هم‌آغوشی رفته،
وقتی انگور، خون می‌دهد و
شراب جان می‌دهد و
گیلاس، تن می‌دهد و
پاشنه‌ی کفش‌های خاطی و خفه‌شده روی فرش گود زیر چشمانت
به شکست
تن می‌دهد و
تن می‌دهد 
و تن می‌دهد و
گیلاس به شکست...
نگاه، به ثواب
و دل به شکست و
رقص، تا ابدیتِ جریانِ واو های هم‌پایه نساز و .... و ... و .. و.
وقتی شراب جان می‌دهد
و هنوز جاری‌ست
رقصی 
روی فرش زیر گود چشمانِ روسری به سرت،
مستی
از جای دیگر است
دل‌برا، یارا

مستی از جای دیگر است و ... 


*شما مست نگشتیدُ ازآن باده نخوردید
چه دانید؟ چه دانید که ما در چه شکاریم؟
ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس
آرشیو مطالب