۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

امیدوارم این مرا نکشد :))

  • روشنا
  • جمعه ۱۰ دی ۹۵
  • ۱۱:۳۹

من از همین تریبون، اقرار می‌کنم :

جدا کردن ریزترین اجزاء بعضی کلمات و همین‌طور جای‌گزین کردن ـَن و ـِن و ـُن به جای تنوین‌ها در کلمه‌های ذاتاً عربی و صدالبته گذاشتنِ الف به‌جای یٰ ها،

ایــــده‌ی خـــوبـــی نبــــود.

اما فکر کنم به خاطر دبستانی‌ها هم که شده، از این ه میان «زنده‌گی» حمایت می‌کنم! :دی

و این‌که فکر می‌کنم بعضی جا ها به‌تر است اجزاء ترکیبیِ بعضی کلمات را جدا بنویسم تا قوی‌تر تأثیر بگذارند یا با تأکید بیش‌تری مفهوم خودشان را بکنند توی چشم خواننده!

خب هر واژه‌ای -به خصوص وقتی عربی‌ست- برای خودش داستان و خانواده‌ای دارد و نمی‌شود با نون گذاشتنْ آخرِ کلمه‌ی «دقیق»، وزن جدید «فعیلن» را تعریف کرد یا کلمه‌ی دقیقن را از نو خلق کرد وقتی آن تنوین برای خودش داستان و دلیل دارد زمانی که آخر صفات می‌آید و اساساً جزئی جدا ست از خود واژه‌ها.

 در ضمن بعضی مفاهیم با ریخت مشخصی توی ذهن آدم‌ها کدگذاری شده‌اند و با همان ریخت و قیافه، نهایتشان تداعی می‌شود و این وقتی اهمیت دارد که آدم از همه‌ی کلماتی که توی نوشته‌اش استفاده می‌کند، تا عمقْ منظور دارد و می‌خواهد هر یک از آن کلمات تأثیری با بازدهِ صد و ده درصدی بگذارد.

خلاصه که می‌خواستم بگویم -_- .

یعنی قلزمی‌ست این شیرین‌قندِ به گند کشیده شده‌ی پارسی که فکر می‌کنم با چسبِ زخم یا حتی جراحی‌های سطحِ بالا کارش راه نمی‌افتد و چه بسا که کامل از دست دنیا برود!

فکر می‌کنم این زیاد اهمیتی ندارد ؛ ما... یعنی من، نمی‌خواسته‌ام کمی به نوشتار زبان فارسی کمک کنم تا به بازیابی هویت و تاریخ خودم! یا خود زبان فارسی! که بدتر!

که آخرش چه شود خب؟

من فکر می‌کنم این یک ابزار است و ما خیلی از آن زمان‌ها دور شده‌ایم که آدم‌ها عده عده بخواهند دور خودشان مرز بکشند و برای تجاوز نشدن به «ما»شان بعضی چیزها را حیثیتی کنند و تمایز قائل شوند. خب ما، مردمان ملیت‌های مختلف، الآن عملاً داریم بیش‌تر از گذشته‌گانمان با هم مراوده و زنده‌گی می‌کنیم. حالا، اگر آدم‌ها بخواهند می‌توانند از این‌جا به هویت و ملیت یک عده در انحراف ۱۸۰ درجه‌ای جغرافیایی نسبت به خودشان تجاوز کنند بدون لشکر کشی! که این اصلاً مسخره‌ست، خب چه می‌شود؟! و تازه آدم‌ها اگر بخواهند هم می‌توانند جلوی این تجاوز کردن را بگیرند از کره‌ی ماه. این چیزی‌ست که همه سی‌صد بار توی کتاب‌های آماده‌گی دفاعی و معارف یا ادبیات خوانده‌ایم و نخوانده باشیم هم، کور نبوده‌ایم، دیده‌ایم.

من می‌خواهم ما با کلمات و رسم الخط هزار زبان هم که شده بتوانیم با به‌ترین و ساده‌ترین و قوی‌ترین شکلِ ممکن، چیزهای انتزاعیِ عقل و ذهن و قلب را، از سدّ گوش و چشم هر نوع آدمی رد کنیم و برسانیمش به همان قلب و مغز.

باید یک کاری کنیم این convertors که قرار است دو بار توی مسیر عمل کنند، کم‌ترین خطا را داشته باشند...

آخر آدم ادیب، چرا ما باید خودمان را برای مقابله با این ده‌کده‌ی جهانی آماده کنیم؟

چه چیز بدی وجود دارد در این که راحت‌تر به هم بگوییم؟ اصلن چه‌چیز بدی توی این وجود دارد که مام تو به خطر بیفتد (که نمی‌افتد...)؟

 

من می‌گویم بیا و اگر تابع قانون خاصی هم نیستی، روی نوشتنت فکر کن. چون این را همه اهالی فرهنگستان هم فهمیده‌اند که اصلاح، اصلاً ممکن نیست!

All the things I've lost on you

  • روشنا
  • چهارشنبه ۸ دی ۹۵
  • ۰۷:۳۷

ای کاش می توانستم دست هایم را بگذارم دور صفحه ی ارتباط آدم ها و ما و مظلومیت کتک خورمان را بغل بگیرم تا هیچ چیزی از کناره های این نریزد که آخرش از تو هیچ نماند و از من نه جز هم این ویرانه ی شاد هم.

ای کاش می توانستم بفهمم... ای کاش می توانستم بفهمم همه ی آن چیزهایی که مرا از تو متنفر می کنند چه طوری نمی گذارند رها شوم و رها کنم این "هیچ" را.

ای کاش می توانستی ببینی آن قدر عمیق از این هیچ چیز عذاب می کشم که می توانم برات بلند بلند گریه کنم وقتی تو همه جایی و من در این آرزو که هیچ کجا نباشم نفس کم آورده ام.

مثل خوش بخت های تمایز یافته، بدبختی هایم از در آمیخته گی با جمع عشاق دلم به ناچار استعفا داده اند مبادا بمیرم و نتوانند خوب بتازند تا فتح همه ممالکی که در مساجدشان یک بار را حداقل نماز خوانده ام...

دلم می خواهد فریاد بزنم و تارهای صوتی "حنجره ی کوفتی" ام را در بازنشسته گی سببی یاری کنم.. نه که تو از این جیغ جیغ کردن ها راحت شوی...

این منم که در آرزوی راحت شدن بسیار بسیار سخت تر از تو خودم را عذاب می دهم.

نمی دانم

چه طور باید حافظه ی تو را از لعنتی بودنم پاک کنم و من قول می دهم تا آخر دنیا لعنتی بمانم و تا آخر دنیا آن را دیگر در آینه ی هیچ کس نشان ندهم و روی میز توالت جا نگذارم...

 نمی دانم چه طور باید آن تریبون جرئت را مین گذاری کنم و کلماتت را در مقابل خودم برات حرام کنم. همه حرف های تو در باره ی خودم را نمی خواهم. همه خودم را کنار تو نمی خواهم. همه ی چیزهایی که طالبی، همه ی چیزهایی که هستی، نمی خواهم.

ای کاش تو را بعد از آن آخرین قیامت نمی دیدم. ای کاش باز نمی گشتی برای این که ببینی چه کرده ای. ای کاش در ماه خودت می ماندی تا من بتوانم این شکست را درست تر هضم کنم این سردی ام را بدون یادآوری درد حرارت تمرین کنم.

تو تاوان منی و همه ی این هایی که می دانم قوی تر ازشان هرگز در زنده گی محقر و منزوی ام ظهور نخواهد کرد... 

تو مانع من نیستی. این منم که خودم به محل زخم هام می شتابم و در عمقش دست و پا می زنم. تو را گم می کنم لای خون و استخوان و درد و چشم های خسته ای که نمی توانند درست و حسابی طوری از گروه های عاملی عکس برداری کنند که جایی برای بالا آمدن تو نماند توی این مغز که خودش را بازخرید کرده.

آری این است چیزی که نمی توان نامش را روز مره گی گذاشت. چیزی رفته از دست اخلاص و زهد و بنده گی. 

بگذارم تنها. بگذارم مٱلوم. بگذارم در این سردی و سکوت که برای هیچ کاشفی و هیچ کرانی آغازیدن نگرفته...

بیا و دستانم را بگیر، بگذار جا بگذارم کف دستانت همه چیزهایی که از تو در من جا مانده و... اصلن نمی خواهم چیزی از خودم را پس بدهی. بیا از خدا بخواه برای بدی ات بگذارد آن قدری تنها شوم که بتوانم بدوم. بتوانم خودم باشم. آن قدر داغ که خودم نسوزم...

بگو : اگر دعای شما نباشد...

  • روشنا
  • دوشنبه ۶ دی ۹۵
  • ۰۶:۲۶

و بنده‌گان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند.

اما باز طراح تو بودی

  • روشنا
  • پنجشنبه ۲ دی ۹۵
  • ۰۲:۲۹

اصلن تو خورشیدی.

خب...

در باب ترسیم و توصیف مقاطع مخروطی مردمکان چشم های تو [شهلایا :)) ]،

این سر پیچی و حساب گری ناشیانه ی پرگار بود که همه سیارات کلاس کهکشان ما را به سر گردانی در معادلات بیضی جریمه داد..

و البته در جذب و رانش این و آن..

 

آری،  ماجرا هم این بود و آموزگار تو بودی، خورشید تو و جبّار تو...

حتمن به داستان نویس ها مبلغی اعتبار فروخته اند تا خورشید را "خانم" بخوانند و نه حتا "زنه"!

و اصلن نگذارند بچه ها بفهمند چه قدر خورشید خانمشان می تواند سنگین دل باشد.

 

به ترین نکته ی این مقطع، این بود که خورشید خودش سیارات را گاه و بی گاه به یاد افول می اندازد و ابراهیمی است برای بلند بالایی و فریبنده گی خودش...

 

یو نو؟

تخفیفی برای رنج های ورتر جوان

  • روشنا
  • پنجشنبه ۲ دی ۹۵
  • ۰۲:۲۴

فکر می کردم ساعت باید ۳ باشه و کل ۴۰ تا تست باقی مانده ی ترکیبات آلی رو باید بزنم.

اما بعد فهمیدم ساعت ۲ و ۲۰ دقیقه بود و باید زوج ها رو بزنم.

خوبه، حداقل مطمئنم اگه تا صبح بیدار بمونم تموم می شه..

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس
آرشیو مطالب