۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

روضه‌ی مختصر

  • روشنا
  • جمعه ۳۱ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۴۶

دلم گرفته ای دوست

 

هوای گریه با من

گر از قفس گریزم

کجا روم

کجا من؟

  • روشنا
  • دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۵۶

از نفس‌های نامرتب ذهنم خسته‌گی می‌بارد و من می‌دانم در این از پا نشستن و از دیگران گسستن و انزوا دوستی میانه‌ی فصل هیاهو، شرم، بیش از آن‌که دردهای ذهنم را تسکین باشد، درد مضاعف است.

 

و اما این است قواعد بازی ؛ مهم نیست اگر از دویدن پیِ اهدافی که خود متزلزل و نامطمئن بوده‌اند چنین خسته‌ای و یا از دویدن برای صاف‌تر کردن جاده و یک طورهایی اصلاح ؛

مهم نیست اگر بازی نکرده‌ای ؛

اگر خسته‌ای،

می‌مانی. می‌بازی.

  • روشنا
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۹۶
  • ۱۸:۰۹

دل‌بر برفت و دل‌شده‌گان را خبر نکرد
یادِ حریفِ شهر و رفیق سفر نکرد... 

 

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
او سخت بود. در دلِ سنگش اثر نکرد.

  • روشنا
  • شنبه ۱۱ شهریور ۹۶
  • ۱۲:۳۹

دنیای من پر است از اعتقادات و مواعظ و دستورالعمل‌ها و حتی نهی هایِ به عمل نرسیده. چیزهای کوچک اما سخت. آسان در خلوت و سخت در میان خلق و سستی ایمان و از دست قوتِ نفسِ همیشه اجابت شده.

 

صبح‌ها که برای نماز صبح بیدار می‌شوم، تمام لحظاتی که دو رکعت نماز را می‌خوانم عذاب وجدان جانم را می‌سوزاند و بی‌وقفه از خودم می‌پرسم این ها برای چیست؟ این قبول می‌شود؟ خودم را زده‌ام به غفلت و می‌ترسم، من آدم برخوردهای انتخابی نیستم. یا هست و یا نیست و.

  • روشنا
  • چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶
  • ۰۱:۲۹

الهی طالما مَشَت قدمایَ فی غیر طاعتک و أنت مطلعٌ علیَّ ؛ تَحلُمُ عنّی یا کریمُ الی اجلٍ قریب... فویلٌ لهاتین القدمین. کیف تصبران علی تحریق النار؟

 

الهی طالما رکِبَت نفسی ما نهیتَ عنه ؛  فحَلُمتَ عنها یا کریمُ الی اجلٍ قریب... فویلٌ لهذا الجسم الضعیف. کیف یصبر علی تحریق النار؟

  • روشنا
  • دوشنبه ۶ شهریور ۹۶
  • ۱۱:۲۲

هنوزت دوست می‌دارم 

 

چو شبنم بوسه‌ی گل را

 

نگاه دردناک و آرزومندم 

گواهِ من...

 

  • روشنا
  • شنبه ۴ شهریور ۹۶
  • ۱۲:۵۶

به تحقیق سندرمِ ماتحت ساکن چیزیه که می‌تونه از طریق ژن منتقل بشه به این صورت که هفت نسل تداوم پیدا کنه و به طور یکی در میون توی یکی از والد و یا مولود ظاهر بشه

  • روشنا
  • جمعه ۳ شهریور ۹۶
  • ۱۴:۳۱

بزن آن پرده

 

اگرچند تورا سیم ازین ساز گسسته

بزن این زخمه

اگرچند درین کاسه‌ی تنبور نمانده‌ست صدایی

 

پرده دیگر مکن و زخمه به هنجار کهن زن
لانه‌ی جغد نگر،
کاسه‌ی آن بربط سغدی
ز خموشی

نغمه سر کن که جهان تشنه‌ی آواز تو بینم
چشمم آن روز مبیناد
که خاموش
درین ساز تو بینم...

ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس
آرشیو مطالب