از نفس‌های نامرتب ذهنم خسته‌گی می‌بارد و من می‌دانم در این از پا نشستن و از دیگران گسستن و انزوا دوستی میانه‌ی فصل هیاهو، شرم، بیش از آن‌که دردهای ذهنم را تسکین باشد، درد مضاعف است.

 

و اما این است قواعد بازی ؛ مهم نیست اگر از دویدن پیِ اهدافی که خود متزلزل و نامطمئن بوده‌اند چنین خسته‌ای و یا از دویدن برای صاف‌تر کردن جاده و یک طورهایی اصلاح ؛

مهم نیست اگر بازی نکرده‌ای ؛

اگر خسته‌ای،

می‌مانی. می‌بازی.