۳۶ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • روشنا
  • شنبه ۹ دی ۹۶
  • ۱۴:۲۳

 

کولی بازی چیزیه که حس می‌کنم توی خونمه. توی خون من و هرکسی که با من نسبت خونی داره. اتفاقات و صحنه‌های مشترکی هم هستند که این غولِ خفته در ما رو بیدار می‌کنند و وقتی دنیا دست گذاشته روی دکمه‌ی پلی ویت ریپیت تا ابدِ خفن‌ترین و مؤثرترین و تراژیک ترین و حتی تاریخی ترینِ این صحنه‌ها، 

 

 

 

صدای کولی بازیِ هرکی که عنصر مشترکی با من توی خون داره از جای جای زمین بلنده و آب‌رو ی ما خیلی پیش تر از این ها ریخته.

[صورت مثالیِ قضیه]

ریکوئست‌های تشریفاتی

  • روشنا
  • شنبه ۹ دی ۹۶
  • ۱۴:۱۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

فقط برای این مالکیت بو دار

  • روشنا
  • شنبه ۹ دی ۹۶
  • ۰۰:۲۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

  • روشنا
  • جمعه ۸ دی ۹۶
  • ۱۷:۰۹

بر همان عهد که بودیم٬ 

 

بر آنیم هنوز...

  • روشنا
  • پنجشنبه ۷ دی ۹۶
  • ۱۵:۲۱

Sometimes love is not enough

And

The road gets tough

I don't know why...

  • روشنا
  • پنجشنبه ۷ دی ۹۶
  • ۱۰:۳۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

صبوری؟ این یه سواله!

  • روشنا
  • چهارشنبه ۶ دی ۹۶
  • ۲۳:۲۰

هر دو از هم دور...
وای در من تاب دوری نیست
ای خیالت خاطر من را نوازش‌بار
بیش از این در من صبوری نیست...

 

نیست...

  • روشنا
  • چهارشنبه ۶ دی ۹۶
  • ۱۹:۲۱

هر شب با خودم زمزمه می‌کنم «کِی این شبِ ننگین تموم می‌شه‌» ولی الآن دیگه نمی‌دونم کدوم شب ننگین منظورمه. امشب؟ یا..

أبکی بصمتٍ و أنین

  • روشنا
  • چهارشنبه ۶ دی ۹۶
  • ۱۵:۲۵

الهـی أدخل السّـرور...

یا ربِّ، أسعد القلوب...

الهی،

خفّف الـآلـام...

مَن لی سِوا ک؟

مَن یحیی بَسمـة الحزین

غیرک؟

 

به جانِ تو

  • روشنا
  • چهارشنبه ۶ دی ۹۶
  • ۱۱:۱۵

 

I      j u s t      w a n n a      b e      p a r t      o f      y o u r      s y m p h o n y . . .

هین، خمُش کن

  • روشنا
  • سه شنبه ۵ دی ۹۶
  • ۲۰:۳۹

هم اکنون مستند زخم تازه

 

روی تنم.

لطفاً تشریف نیارید

روی روانم

روی خطم..

نتوان کرد ز خود دل‌ها را

  • روشنا
  • سه شنبه ۵ دی ۹۶
  • ۱۱:۰۲

کی‌ست جز گریه به دل‌تنگیِ ما رحم کند؟

 

سیل

بر سینه 

مگر چاک زند

صحرا را...

i don't even know how to fight for you

  • روشنا
  • دوشنبه ۴ دی ۹۶
  • ۱۲:۵۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مریضی

  • روشنا
  • يكشنبه ۳ دی ۹۶
  • ۲۲:۴۳

تا متوجه می‌شم داره خوش می‌گذره و از این رفت و آمد خوش‌حالم و خوابگاه رو دوست دارم و دانشگاه جای خوبیه٬ حالم به هم می‌خوره. نمی‌دونم کی این موضوع رو بی‌خیال می‌شم. خدایا این داستان تموم نمی‌شه؟ چرا سرم رو نمی‌ندازم پایین زنده‌گیم رو بکنم؟ چی می‌خوام؟ خودم نمی‌فهمم. دانشگاه می‌خوام؟ آره واقعاً زنده‌گی می‌خوام و این شکلیشو نه. چه کنم؟

 

یک کمی آرامش ببخش به این تنش...

  • روشنا
  • يكشنبه ۳ دی ۹۶
  • ۱۹:۲۱

تی ایِ کلاس متلب شبیه رزمنده‌گان اسلامه و این بی‌حد و احمقانه خوش‌حالم می‌کنه. این که سال آخرشه و توی کامپیوتری که همه می‌گن قید نمره‌ش‌و از زمان انتخاب رشته باید زد، معدل کل هفت ترمش شده ۱۹! سر به زیر و متواضع و خندانه، خوش‌تیپه، مؤدبه، دقیق و جزئی‌نگر و سازمان یافته ست. وقت می‌ذاره تکلیفای همه رو وجب به وجب تحلیل می‌کنه بعد تحویلشون می‌ده، خرهوشه... یه طوری خیالم راحت می‌شه. وسط این همه بی‌دینی و بددینی، انگار واسه اسلام آب‌رو می‌خره. انگار به بقیه می‌گه هنوزم هستم من. مثل من باشید.

منِ بدبخت، منِ بی‌چاره، منِ کودک

  • روشنا
  • يكشنبه ۳ دی ۹۶
  • ۱۷:۱۱

گریه دارم. شبیه بیمار استسقاء، عطش زار زدن دارم و گلو م رو زخم زدم این روزها اما عجبا که کفایت نمی‌کنه. مرگم خود ِ مرگه.

 

وقتی رفتم کتاب بخرم، اول دنبال یاد مرگ بودم. اما دنیا گولم زد، محاسبه نفس برداشتم. شیک و پیک تر و خوش‌گل تر و پرهزینه تر... 

وقت کمه. گم شدی و نیستی و پیدا شو، دیر شده، خودم خودم رو خسته. حال دلم خوب نیست. کلمات من به اطمینان قبل نیستند. حروف من توی نخوتم استحاله شدند... صدام ترسانه... خودنمایی دیگه به کارم نمیاد و از اعتیاد، همیشه باهامه.

شب‌ها خودم رو کابوس می‌بینم! شب‌ها گناهان روزها رو خواب می‌بینم و توی خواب از خودم می‌پرسم تو کی این کارا رو کردی؟ عجیبه. وحشیانه ست. منم و کثافتی که توش دست و پا می‌زنم. نه غرق می‌شم و ته نشین، نه حل می‌شم...

شیخاچه ترنجیدی؟ خاموش شو و رستی!

خونه‌ی پدربزرگه

  • روشنا
  • جمعه ۱ دی ۹۶
  • ۲۰:۴۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس
آرشیو مطالب