چشم‌هایم را می‌بندم و فکر می‌کنم

من ام روز چه‌قدر حرف‌هایی که نباید می‌زده‌ام را به نبایدترین آدم های دور و برم زدم..


اولش یک کمی درد دارد


بعدش سر می‌شوم.


نه که دردم تمام بشود. از خودش بی‌حس می‌شوم.


از خود دردم


من نمی‌توانم خودم را از خودم دریغ کنم،

من نمی‌توانم با خودم قایم موشک بازی کنم یا قالش بگذارم...


بی‌حس می‌شوم..